بیست و پنج بهمن، دوباره
• این بار هم شاید سالگرد یک تولد را با لبخندهامان استقبال کنیم. امسال که قحطی آهسته با گامهای کبوتر به استقبالمان میآید. تهدید مرگ در مرزهای ایران نشسته است. مشت آهنین حکومت رجزخوانی را رها نکرده است. تنها قدرتی که میتواند ایستادگی کند قدرت لبخندهای ماست ...
دوشنبه ۲۴ بهمن ۱٣۹۰ - ۱٣ فوريه ۲۰۱۲
ایاز مرهونی: بهمن ۱٣٨۹ که تب مبارزات مردم تونس و مصر به گوش ما میرسید. حسرت روزهای از دست رفته خود را میخوردیم. یک سال از اعتراضهای خیابانی ما میگذشت و ناتوان از گرفتن حق زندانیانمان، خانوادههای داغدارمان و شهیدانمان، کاری نداشتیم جز دیدن صحنهی شجاعت مردم شمال آفریقا و فرافکنی آروزهای خود در مشتهایشان. هنوز موسوی و کروبی در حصر نبودند و امیدی به تحقق حرکتی در ما بود. روز ۲۵ بهمن همه رویاهامان را یادآوری کردیم. و باز به خیابان آمدیم.
در اولین ساعت تجمع من در خیابان آزادی بودم. صحنه تکراری بود. نیروهای شخصی بیش از نیروهای پلیس در چهارراهها و میدانها حاضر بودند. لحظه به لحظه عصبیتر و فحاشتر. هر جنبدهای جز خودشان که راه میرفت دشمن بود. در یک لحظه در میدان انقلاب جمعیت به هم پیوست. ساعت ۵ عصر بود. افسر پلیس راهنمایی در تقاطع جمالزاده ایستاده بود که مردم را از ایستادن باز دارد. سه روز پس از ۲۲ بهمن و کارناوال جمهوری اسلامی در خیابانها بود و تابلوهای تبلیغیشان دیده میشد. مردم به وسط خیابان آمدند و هستهی اول و آخر جمعیتی که در این روز تظاهرات کرد شکل گرفت.
فقط ۱۰ دقیق طول کشید و من شرح این ۱۰ دقیقه را برایتان مینویسم؛ خیابان بسته شد. ماشینها متوقف شدند. بعضی بوق میزدند به اعتراض. بعضی ماشینهای خط ویژه، مسافرانشان پیاده می شدند به قصد پیوستن به مردم. پلیس هاج و واج. لباسشخصیها در حال ترک پست خود و گزارش دادن از وضعیت. یگان ویژه احتمالن در مقرهای خود در حال بارزدن چماقبهدست برای گسیل به این صحنه. توقع شکل گرفتن هستهی یک تظاهرات پس از ۱ سال سرکوب و خفقان، وجود نداشت. شعارهایی داده می شد مثل این: «مرگ برظالمان چه قاهره چه تهران»، «مبارک... بن علی... نوبتته سیدعلی». عرض خیابان آزادی آنقدر زیاد بود که این تراکم جمعیت نوید یک وضعیت غیر قابل کنترل را بدهد. با جمعیت همراه شدم. صحنهای که از یادم نخواهد رفت لبخند مضطرب مردم بود. تقریبان همه چنین لبخندی به لب داشتند. باورمان نمیشد، ما موفق شدیم؛ پس از یکسال خفقان بازهم خیابان از آن ماست.همدلی مردم با یکدیگر داشت متولد میشد. مردمی که غریبه درکنار هم آشنا میشدند. اعتراضمان را به گوش هم میرساندیم. گاهی نیز سکوت بود و بهت ما از اینکه واقعن تمام شد.
نرسیده به تقاطع نواب که جمعیت از هر سو به سمیت خیابان آزادی سرازیر بود اولین حرکت کرگدنی یگان ویژه شروع شد. جمعیت روی هم میریخت و به عقب بازمیگشتند. بعضی به سمت بالای خیابان و بعضی به سمت پایین. بازهم ترسیده بودیم. جمعیت پس از ۱۰ دقیقه حرکت در خیابان اصلن انتظار حمله نداشت. آنقدر زیاد بودیم که حمله به سمت ما حماقت بود. اما نبرد فرسایشی گلوله و باتوم با سر و دست مردم آغاز شده بود. مردم به کوچهها میرفتند و بازمیگشتند و مجددن شعار میدادند. خیابان آزادی میدان اصلی هدایت جمعیت به کوچهها شده بود. مردم بازمیگشتند و در تقاطعها دوباره شعار میدادند. جنگ گلوله با بدن ادامه پیدا کرد. در خیابان بهبودی صدای تیر شنیدم. دقایقی بعد، پیکر کسی در ماشین، ظاهرن توسط نیروهای اطلاعاتی از صحنه دور میشد. گاز اشکآور و ضرب و شتم و لبخندهای مضطربی که دیگر از صورت مردم پاک شده بود.
اما این لبخندهای مضطرب باز هم شاهد تولد اعتراض در خیابان بود. رژیم باتوم و گلوله سال ٨۹ را به سختی و در حالی به آخر رساند که یکسال در حال رجزخوانی برای مردم بود؛ درست مثل امسال. این بار هم شاید سالگرد یک تولد را با لبخندهامان استقبال کنیم. امسال که قحطی آهسته با گامهای کبوتر به استقبالمان میآید. تهدید مرگ در مرزهای ایران نشسته است. مشت آهنین حکومت رجزخوانی را رها نکرده است.
تنها قدرتی که میتواند ایستادگی کند قدرت لبخندهای ماست
Ingen kommentarer:
Send en kommentar