lørdag den 16. juni 2012

خمينی؛ اسطوره ی فرامرزی يا مهره ی دفاعی بلوك غرب در ايران

خمينی؛ اسطوره ی فرامرزی يا مهره ی دفاعی بلوك غرب در ايران
پنج شنبه 14 ژوئن 2012, بوسيله‌ى محمد عظيم بشرمل

کمربند سبز تئوری کشور های همپیمان آمریکا بود برای کنترل گسترش نفوذ کمونیسم در دههای ۷۰ و ۸۰ که این نویسنده ان را مورد توجه قرار داده است خواندن این نگرش به خمینی زیاد هم بدور از واقعیت نیست. و البته این تحلیل کاستی های بسیار دارد از جمله پیدا کردن زمینه های رشد این جریانات مذهبی در ایران در دوره ای که مدرنیسم در کورس اوج خود بود در همه زمینه های جامعه   مهربانان
  

 
.
خامنه‌اي مي‌گويد:
در یك برهه‌ای از زمان و در همان اوایل انقلاب، همه چیز در تیول حزب توده بود.... چنین حالتی را من و هر كسی در اوایل انقلاب حس می‌كرد كه توده‌ای‌ها و جریان چپ، به خصوص حزب توده، بر همه چیز مسلط بودند و اصلا حركت انقلاب را می‌خواستند منحرف كنند (روزنامه‌ی نامه‌ی مردم، شماره ۴۰۲، ۴ خرداد ماه ۱۳۷۲).
در چنين شرايطی غربي‌ها دست و پاچه و هراسان به هر سو دست مي‌انداختند. آنان تلاش كردند تا يك خط دفاعي در مقابل شوروي ايجاد نمايند. به همين علت تركيه را عضو ناتو نمودند، در افغانستان مجاهدان را كمك و حمايت كردند، با پاكستان روابط محكم برقرار كردند و حتا با فعاليت‌هاي پاكستاني‌ها، به خاطر دست‌يابي به بمب اتم، كه از سال1971 آغاز شده بود، خيلي جدي بر خورد نكردند.
در ايران دولت شاهي با مشكلات جدي مواجه بود و نمي‌توانست فعاليت‌هاي سياسي، فرهنگي ونظامي احزاب كمونيستي و سوسياليستي را مهار نمايد. به همين علت غربي‌ها با علم نمودن نيروهاي مذهبي كه نفوذ جدي در ميان توده‌هاي مذهبي داشت، فعاليت‌هاي ضد كمونيتسي شان را در ايران آغاز كردند. اگرچند آن‌ها ملا‌ها را با چشم نيك نمي ديدند، اما آن روز‌ها اسلام و ملا خطر محسوسي براي غربي‌ها نبود.
در حقيقت غربي‌ها در ايران با حمايت از خميني وارد مبارزه و رقابت با شوروي گرديدند؛ چون خميني در ساير كشور‌ها با نبود امنيت و فضاي مناسب براي فعاليت مواجه بود، بنابراین غربي‌ها او را در غرب جاي دادند؛ چنانچه نصرت‌الله جمالي رايزن فرهنگي سفارت ايران در افغانستان مي نويسد:
تا شروع انقلاب اسلامي آن رهبر فرزانه در عراق بود و پس از اين‌كه رژيم بعث عراق با هماهنگي شاه به فشار بر برنامه‌هاي امام افزودند و كويت نيز نگذاشت وارد آنجا شوند، آن پير و مرشد رهسپار فرانسه شد و از آ‌‌‌ن‌جا انقلاب را تا سقوط رژيم شاهنشاهي رهبري كردند و در دوازدهم بهمن ماه ( دلو) 1357 وارد ميهن ما (ايران) گرديد(جمالي، نصرت الله، ياد حضرت امام خميني (ره)،رايزني فرهنگي، 1384، ص 27).
رفتن خميني در فرانسه نشان دهنده‌ي حمايت غربي‌ها از اوست و روابط محكم و دو جانبه‌ی شان را نشان مي‌دهد؛ زيرا خميني از فرانسه با خيال راحت و آرام و با داشتن امنيت كامل فعاليت‌هاي سياسي و ضد شاهي‌اش را در ايران رهبري مي‌كرد. حتا رسانه‌هاي غربي كاملا در اختيار خميني بود. بارها و بارها صحبت‌ها و پيام‌هاي آقاي خميني از تلويزن و راديو‌هاي فرانسوي پخش گرديد. اگر غربي‌ها مخالف خميني بودند، چگونه اجازه مي‌دادند كه او در فرانسه زندگي كند وتمام فعاليت‌هايش را در ايران سازماندهي نمايد. حتا به گفته ي دكتر عبدالكريم سروش: افرادی چون محمد‌هاشمي برادر رفسنجاني و ابراهيم يزدي در كشور‌هاي آمريكا و غرب براي خميني پول (وجوهات) جمع مي كردند (سروش، عبدالكريم، از شريعتي،موسسه فرهنگي صراط،تهران، 1384، ص 162).
هنگامی كه نظام شاهي در ايران سقوط كرد، خميني توسط يك هواپیماي فرانسوي با محافظ فرانسوي وارد تهران شد.
غربي‏ها با كمك روحاني ملاها توانستند در ايران يك حكومت آخندي به‏وجود آورند و احزاب، گروه‏ها و جنبش‏هاي كمونيستي و چپي را از صحنه خارج و از سياست ايران حذف نمايند. با اين كار خميني خاطر پريشان غربي‏ها را كاملا از ايران آرام ساخت و آن‌هاكاملا از ايران آسوده خاطر شدند؛ زيرا تير شان به هدف خورده بود.
بعد از تشكيل نظام سياسي جديد، خميني و ملاهاي اطرافش بيش‌تر از كار كردن، روي شعار دادن سرمايه گذاري كردند. خميني به جاي برنامه‌هاي اقتصادي و سياسي احكام فقهي و فتوا‌هاي شرعي صادر می‌كرد. اين فتوا‌ها، همراه با عكس‌هاي او به بسياري جا‌ها از جمله افغانستان فرستاده شد. خميني در آن زمان به خاطر پيري‌اش حوصله و انرژي يك كار علمي و سياسي را نداشت. بسياري از فتوا‌ها و كارهايش فاقد يك تحقيق علمي و نگرش نو به قضايا بود. به طور مثال: وقتي يك عده ملا از وي خواست، تا آثار داكتر علي شريعتي تحريم گردد، وي گفت: من كه آثار او را نخوانده ام و خوانده نيز نمي توانم. بعضي‌ها مي‌گويند او چيز‌هاي خوب نيز گفته است. شما برويد موارد غير ديني آن را پيدا كرده و به من نشان دهيد تا من بر اساس آن حكم بدهم.

دكتر عبدالكريم سروش مي‌گويد: من يادم هست كه در ستاد انقلاب فرهنگي كه بوديم، يك بار آقاي خميني راجع به مطلبي در علوم انساني، نظري داده بود...ما پيش ايشان رفتيم و من براي‌شان توضيحاتي دادم. گفتم علوم انساني غرضش اين است، محيطش اين است و درازیش اين است. ايشان هم خيلي راحت به ما گفت كه تقصير خود شما است كه اين‌ها را براي من توضيح نمي‌دهید، من نمي دانم به چه چيزي علوم انساني مي‌گويند، من پيش خود فكری كرده بودم و آن را گفتم. شما بايد به من بگويید كه علوم انساني در اصطلاح جديد يعني چه... ما رفته بوديم و براي ايشان توضيح مي داديم كه فكرش را تصحيح كنيم و بگوييم كه آقا به هر حال اين جوري نيست و از اين به بعد اگر خواستيد در اين زمينه سخن بگوييد، مطلب اين است. ايشان هم خيلي راحت پذيرفت... يادم هست كه ايشان به ما گفت: من تا حالا فكر مي‌كردم رقاصي هم جزو علوم انساني است و حالا كه شما گفتيد، متوجه شدم كه اين طور نيست. اين عين سخنی بود كه ايشان به ما گفت (سروش، عبدالكريم، از شريعتي، موسسه فرهنگي صراط، تهران، 1384، ص 177).
اما برعكس خميني در تبليغاتی كه از او مي‌شد، اسطوره‌ي فرامرزي و همه‌جانبه شده بود. مثلا شاعر، فقیه، مفسر، متكلم، فيلسوف و عارف. يكي از القابی را كه دوستانش به او مي‌دهند، عارف فرزانه است. بخاطر تبليغات بيش از حد، خميني خيالاتي شده، در شعر «چشم بيمارش» خود را با منصور حلاج مقايسه كرده و گفته بود:
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خريدار سر دار شدم

بسياری از كتاب‌هاي فلسفي، خصوصا كتاب‌هاي «سمت» وقتي در ايران چاپ مي شد، براي اين‌كه نشان دهند خميني يك فيلسوف بوده است، صفحه‌ي اول آن را با چند جمله‌‌‌ي گويای فلسفي، از خميني آغاز مي‌كردند.
با اين‌كه فلسفه و عرفان دو منبع معرفتي متفاوت اند، در طول تاريخ اسلام فيلسوفان، عرفا و فقها با همديگر در جدال بوده اند؛ چون براي هر كدام منبع شناخت ديگري، قابل اطمنان، قابل حصول و قابل قبول نبوده است. آن‌چه براي فقیه جزو معرفت و ارزش‌هاي ديني است، براي فيلسوف و عارف بي‌ارزش است و آن را جزو پوسته‌ي دين مي‌دانند.عارف و فيلسوف با بي‌ارزش دانستن پوسته‌ي دين مي‌كوشد تا خود را توسط عقل و دل به هسته‌ي دين برساند. براي عارف نيز عقل بي‌ارزش و بي پايه است؛ زيرا هرگز بر شناخت و معرفت مبتني بر عقل و خرد اعمتاد ندارد؛ چنان‌چه مولانا شديدا بر فيلسوفان حمله مي كرد: «پاي استدلاليون چوبين بود» و يا حتا مي‌گفت:«آن رگ فيلسوف كند رويش سياه». حتا باور‌هاي عرفا براي يك فقیه و ديندار باور‌هاي بي‌ديني و كفر ست. مثلا بايزید بسطامي مي‌گفت: «سبحاني ما اعظمي شأني »، يا حلاح مي گفت: «انا الحق، من حقم، استاد من ابليس و فرعون است». عرفا با چنين ادعا‌هايی از تمام شأن و شوكت دنيا روگردان است. آنان براي رسيدن به فناء الفنا گرسنگي، فقر، انزوا و رياضت‌هاي شاقه‌اي را تحمل مي‌كنند. ثروت و قدرت تمام دنيا براي آنان به قِراني نمي‌ارزد. در جایي خود خميني نيز عارف نمايی كرده چنين مي گويد: «در ميخانه گشاييد برويم شب و روز/ كه من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم» بر اين اساس با چنين حالت در عرفان، آيا يك عارف مي‌تواند يا مي‌خواهد سال‌ها چون خميني براي رسيدن به حكومت از قم تا نجف و فرانسه، عرق ريزان بدود؟
از طرف ديگر فيلسوفان بر شناخت دروني، قلبي و بدون واسطه‌ی عرفا بي‌باور اند و خرد و عقل مبتني بر منطق را وسيله‌اي براي در يافت حقيقت مي‌دانند. عارف، فقیه و فيلسوف بودن يك فرد متناقض است، اما خميني و دوستانش مي‌توانند اين تناقض را در وجود خميني جمع نمايند، در وجود او اجماع نقض‌ها محال نيست. شب و روز، سياه و سفيد، فقیه، فيلسوف و عارف را مي‌تواند يكجا جمع نمايد. به همين خاطر او همه‌جانبه و همه‌كاره بود.
دوستان خميني شعار دادند كه او به علاوه‌اي كه جامع الكمالات است، رهبري فرامرزي نيز است. او به هيچ قوم و مذهب و به هيچ مرز وبودم تعلق ندارد. او به همه‌ي مسلمانان و حتا به تمام انسان‌هاي روي زمين تعلق دارد، اما بر عكس خميني هشت سال با عراق به خاطر مرز جنگيد. جنجال مرزي كه ارزش كشته شدن چهار ميليون مسلمان را نداشت.
براي خميني فقط ايران مطرح بود و براي حفظ آن دست به هر كاري مي‌زد. او حتا اخلاق، ارزش و حقيقت را چون ماكياول از سياست حذف كرد. هيچ تفاوتی ماكياول با خميني ندارد. ماكياول مي‌گفت: در سياست هدف، وسيله را توجيه مي‌كند. اگر مقتضي پيش آيد دروغ بگويید، تظاهر به دين‌داري كنيد و هر وقت به مصلحت بود، پيمان و تعهد را بشكنيد. خميني نيز چنين باور داشت. او مي گفت: براي حفظ نظام نه تنها دروغ رواست، بلكه دروغ گفتن، شراب نوشيدن و جاسوسي واجب نيز است( خميني، روح‌الله : صحيفه ي نور. ص116).
او به خاطر تبليغ و تمجيد بيش از حد دوستانش، خيالاتي و اسطوره‌اي شده بود. فكر مي‌كرد او مي‌تواند يك امپراتوري تشكيل داده و يك امپراتور بزرگ شود. به همين خاطر هنگامی كه ارتش ايران به خاك‌هاي عراق پيش روي مي‌كرد، طرح صلح سازمان ملل را قبول نكرد. حتا او به گورباچُف نامه نوشت و او را نصيحت كرد و به راه حقيقت دعوت كرد. اين كار او بسيار مضحكانه بود. او در يك توهم، نقش پيامبر را بازي مي كرد، گويا پيامبر اسلام به امپراتوران ايران، روم و مصر نامه مي‌نويسد و فكر مي‌كرد خامنه‌اي و رفسنجاني نيز علي و ابوبكر‌هاي اوست. غربي‌ها تير شان به هدف خورده بود، بازي‌هاي كودكانه‌ی خميني را با روسيه و در ايران تماشا مي‌كردند.
خميني عكس‌هايش را، با همان طبل و دهل تبليغاتي يك جا می‌كرد و به افغانستان نيز می‌فرستاد. شيعه‌هاي افغانستان صادق و خوش‌باور بودند، عاشقانه همه را پذيرفتند، حتا در جنگ ايران و عراق به خاطر خميني و تشيع در مقابل يك كشور اسلامي جنگيدند. امروز هزاران كشته‌ي افغانستاني در گلزار‌هاي شهداي ايران خوابيده اند. روشفكری چون اسماعيل مبلغ در كتابش «دين ترياك نيست»، از خميني به عنوان رهبر بزرگ خونين تشيع كه قيامش لزره به اندام ژاندارم منطقه انداخت، ياد كرده است. رهبر حزب وحدت آقاي مزاري حتا حكم جهاد افغانستان را از خميني استفتاء كرد. مرگ خميني در ميان شعيان افغانستان غوغا به پاكرد و چندين روز در مساجد و تكيه خانه‌ها براي خميني عاشقانه عزاداري می‌كردند.

اما ديري نپاييد كه ورق برگشت. در ميان شيعه‌ها احساس تنفر و خصومت شديد نسبت به دولت‌مردان ايران پيدا شد. اين برگشت و تنفر به خاطر رشد آگاهي و مهاجرت مردم به ايران بود. آنان از نزديك ايران را ديدند و شناختند. كمك پولي و نظامي ايراني‌ها به احزاب و گروه‌هايی كه با هزاره‌ها و شيعه‌ها مي‌جنگيدند، احساس تنفر را چند برابر كرد. آنان فهميدند که ايراني‌ها گرگاني هستند كه پوست بره به تن كرده اند. فاصله‌ي شيعه‌ها با ايراني‌ها زياد شد، حتا كار به جايی رسيد که مزاري كه روز‌هاي اول از ايراني‌هاحكم جهاد مي گرفت، بر عكس در غرب كابل سفير ايران را مورد لت و كوب قرار داد.
امروز هزاره‌ها شديدا نسبت به دولت ايران بد بين شده اند. فرهنگي‌ها وسياست مداران جوان، چه در داخل پارلمان و چه خارج از پارلمان افغانستان، با سياست‌هاي دولت ايران مخالفت مي‌كنند. چند روز قبل در غرب كابل، جمعی از دانشجويان در روز تجليل از مرگ خميني تجمع كردند و شعار دادند:«جيره خواران! جنايت بس است، اين جا كابل است نه تهران و قم». تجليل از مرگ خميني توسط سفارت ايران با همكاري وابستگان آن در كابل برگزار شده بود، اما شركت مردم در آن بسيار كمرنگ بود. فقط چند ملا و رهبر كلاسيك شيعه در آن شركت كرده بودند. اين رهبران در سال‌هاي اخير نتوانستند با كشور‌هاي قدرت‌مند دنيا رابطه ايجاد نمايند، بنابراین مجبور شده اند تا اندك روابطي با ايراني‌ها داشته باشند و با تجليل از مرگ خميني آن را ادامه داده و استحكام بخشند؛ زيرا آنان به جز تجليل از مرگ خميني، كار ديگري براي ايراني‌ها نمي توانند. اكنون دو دهه است که روابط ايراني‌ها با هزاره‌ها و شيعه‌ها به سردي گرايیده است. آنان كاملا به جاي مذهب مسايل قومي و زباني را دنبال مي‌كنند و با رهبران تاجيك‌تبار روابط محكمی دارند و پول‌هاي هنگفتی در اختيار آنان قرار داده اند.
در كابل تجليل كنندگان مرگ خميني مي گفتند: خميني شخصيت علمي و مسلمان است. به همين خاطر از او تجليل مي‌كنند، اما سوال اين جاست که اگر وابستگي‌هاي سياسي و اقتصادي به سفارت ايران وجود ندارد، چرا اين بزگواران از دانشمندان مسلمان،همانند محمد عبدالسلام و عبدالقدير خان كه برنده‌ی جايزه‌ی نوبل شدند تجليل نمي‌كنند؟ چرا اين‌ها از سياست‌مداران و انديشمندانی چون حسن البنا، محمد علي جناح، عمر مختار، شيخ شامل، سيد قطب، داكتر علي شريعتي، محمد باقر صدر، نصر حامد ابوزيد و... ياد بود نمي فرمايند؟ در حافظه‌ي تاريخ ما افغانستاني‌ها كم نيستند بزرگان علم، انديشه و سياست كه براي آزادي و عدالت و دين و مذهب رزميده اند و حتا جان داده اند و قرباني گرديده اند. آنان برعكس خميني مقام شهادت را نيز كسب كرده اند؛ چون خميني خودش مرده است. چرا از آن‌ها تجليل نمي كنند؟
در آخر مي توان گفت: خميني در فقه و كلام نسبت به بسياری از آيت‌الله‌ها نظرات بهتر و روشن‌تري را مطرح كرد. نسبت به بسياري ملا‌ها فعال، سياسي و نترس بود، اما او عارف نبود و فلسفه، سياست و علوم انساني جديد را نمي دانست. رقابت بلوك غرب و شرق و حضور جدي احزاب كمونيستي در ايران، گلستانی براي او ساخت كه مفت و بدون زحمت زياد رهبر ايران شد. در دوران رهبري‌اش تنها به ايران و ايراني‌ها فكر مي‌كرد و به همين خاطر هشت سال با صدام مسلمان و كشور اسلامي عراق جنگيد. در دوران رهبري‌اش وضعيت سياسي، فرهنگي و اقتصادي ايران را با بحران مواجه كرد و كاملا نسبت به دوران شاه ناكام و شكست خورده بود؛ زيرا عدم تخصص و تجربه‌ی رهبران جديد در عرصه‌هاي مدیريتي و سياسي و جنگ با كشور عراق زندگي را براي ايراني‌ها جهنم ساخته بود.
امروزه نظام سياسي ولايت فقیه در بين مدل‌ها و مكتب‌هاي سياسي غير قابل قبول و قابل دفاع است؛ زيرا نظام متناقض است. از يك طرف حكومت را از آن خدا مي‌داند و از خدا مشروعيت مي‌گيرد. از طرف ديگر براي مشروعيت نظام به آراي مردم مراجعه مي‌كند. مردم از حكومت ولايت فقیه تنفر دارند؛ زيرا به جاي حكومت ملا و روحاني‌محور به حكومت‌هاي دموكراتيك و مردم‌محور باور دارند. در نظام سياسي و لايت فقیه ملا به جاي پادشاه قرار مي‌گيرد و استبداد سياسي اجتناب ناپذير است.

با آنچه ذكر شد، مي توان گفت: خميني مهره‌ی كمربند دفاعي بلوك غرب در ايران بود. غربي‌ها براي شكست احزاب كمونيستي ايران و براي شكست اتحاد جماهير شوروي سابق، او را كمك و حمايت كردند. نه اسطوه‌اي همه‌جانبه بود و نه فرامرزي.
ليست احزاب سوسياليسي و كمونيستي ايران:
• سازمان فداییان (اقلیت)
• سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
• چریک‌های فدایی خلق ایران (جریان اشرف دهقانی)
• حزب سوسیال دموکرات ایران
• سوسیالیست ایران
• سازمان انقلابی کارگران ایران (راه کارگر)
• حزب توده‌ی ایران
• حزب کمونیست ایران
• اتحادیه کمونیست‌های ایران
• سازمان انقلابیون کمونیست (م-ل)
• حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست-مائوییست)
• حزب کمونیست کارگری ایران
• حزب کمونیست کارگری ایران-حکمتیست
• حزب کار ایران (طوفان)
• سازمان اتحاد فداییان کمونیست
• جنبش سربداران
• روند جدایی

Ingen kommentarer: