جشن تولد در سالن ملاقات زندان
شعر جدید استاد مصطفی بادکوبه ای از زندان اوین
قصه ۶۴
...
کیک تولد در اوین از پشت شیشه
لبخند شادی بر لبم همچون همیشه
این خنده اما تلخ تر از گریه باشد
هر لحظه اش رخسار جان را می خراشد
این شمع جان آهسته در سوز و گداز است
حتی ز حرف بی نیازی، بی نیاز است
کنج قفس تصویری از پرواز دارد
دل خسته، لب خندان، عجب اعجاز دارد
آن سوی شیشه قصه ی سبز بهار است
این سو شروع قصه ی “شصت و چهار” است
آن سو سخن از واژه های افتخار است
این سو به جسم لحظه روح انتظار است
آن سو مرا چون شیر در زنجیر بیند
این سو پیامی در پس تقدیر بیند:
“تو یوسف شعر و ادب در قرن مایی
شعر امیدی گرچه اکنون مبتلایی
یک روز تشویق هزاران دست دیدی
شادابی هم میهنان، سرمست دیدی
امروز در کنج اوین باید بمانی
تا غیر حق نامی دگر بر لب نرانی”
این کیک تلخ اما نوید عشق می داد
بر جان زندانی، امید عشق می داد
شیرین ترین تلخ تمام عمر من بود
تجدید پیمان بی نیاز یک سخن بود
می گفت اگر “امید” باشی “آذر”م من
در لحظه های تلخ، تنها یاورم من.
مصطفی بادکوبه ای
شعر جدید استاد مصطفی بادکوبه ای از زندان اوین
قصه ۶۴
...
کیک تولد در اوین از پشت شیشه
لبخند شادی بر لبم همچون همیشه
این خنده اما تلخ تر از گریه باشد
هر لحظه اش رخسار جان را می خراشد
این شمع جان آهسته در سوز و گداز است
حتی ز حرف بی نیازی، بی نیاز است
کنج قفس تصویری از پرواز دارد
دل خسته، لب خندان، عجب اعجاز دارد
آن سوی شیشه قصه ی سبز بهار است
این سو شروع قصه ی “شصت و چهار” است
آن سو سخن از واژه های افتخار است
این سو به جسم لحظه روح انتظار است
آن سو مرا چون شیر در زنجیر بیند
این سو پیامی در پس تقدیر بیند:
“تو یوسف شعر و ادب در قرن مایی
شعر امیدی گرچه اکنون مبتلایی
یک روز تشویق هزاران دست دیدی
شادابی هم میهنان، سرمست دیدی
امروز در کنج اوین باید بمانی
تا غیر حق نامی دگر بر لب نرانی”
این کیک تلخ اما نوید عشق می داد
بر جان زندانی، امید عشق می داد
شیرین ترین تلخ تمام عمر من بود
تجدید پیمان بی نیاز یک سخن بود
می گفت اگر “امید” باشی “آذر”م من
در لحظه های تلخ، تنها یاورم من.
مصطفی بادکوبه ای
Ingen kommentarer:
Send en kommentar