torsdag den 8. marts 2012

تهران، نوزادی را می‌یابد که والدینش به سادگی ر‌هایش کرده بودند، حال دریافت جایزه سلطنتی سوئد در رشته ادبیات از دست ملکه سلویا

یک معلم مدرسه در سال ۱۳۵۱ بر در خانه‌ای در خیابان مولوی ِ تهران، نوزادی را می‌یابد که والدینش به سادگی ر‌هایش کرده بودند، نوزادی که سر از پرورشگاه نارمک تهران درآورد. ۷ ماه بعد زن و شوهری سوئدی او را که به دلیل گریه زیاد در پرورشگاه «اشک» نام گرفته بود به فرزندی پذیرفته و با خود به سوئد بردند.


پروفسور اشک دالِن در حال دریافت جایزه سلطنتی سوئد در رشته ادبیات از دست ملکه سلویا

اشک، سال‌های بسیار، خود را سوئدی می‌دانست تا اتفافاً دریافت که ریشه ایرانی دارد و بازهم اتفاقاً چنان به فرهنگ و زبان ایرانی دل بست که همه مدارج ممکن را در بزرگسالی در رشته‌ای مربوط به ریشه خود طی کرد.

نوزاد خیابان مولوی آن روز، اشک ِ پرورشگاه نارمک، امروزه پروفسور اشک دالِن نام دارد و استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اسلوی نروژ است.

کتاب دستور زبان فارسی او کتاب مرجع در این رشته در اسکاندیناوی است. ترجمه اشعار مولانا و حافظ، چهارمقاله نظامی عروضی و فخرالدین عراقی از جمله دیگر آثار اوست.

گفت و گویی با اشک دالن درباره زندگی او و همچنین جایگاه زبان فارسی در اسکاندیناوی.

اشک دالن: من اشک دالن هستم و در سال ۱۳۵۱ در ایران به دنیا آمدم و الان ۳۷ سال است که در کشور سوئد زندگی می‌کنم.

زندگی شما در کشور سوئد داستان خودش را دارد. گویا شما هرگز در ایران بزرگ نشدید و زبان فارسی را هم در ایران نیاموخته‌اید؟

درست است. من هفت ماه اول زندگیم در یک پرورشگاه در تهران زندگی کردم و در هفت ماهگی پدر و مادر فعلی من از سوئد به ایران آمدند و مرا به فرزندی قبول کردند و من در سوئد بزرگ شدم و هیچ ارتباطی با ایران و فرهنگ ایرانی نداشتم تا زمانی که به ۲۰ سالگی رسیدم.

اگر امکان دارد در مورد این که چرا در پرورشگاه بودید، توضیح دهید؟

تا آنجایی که من اطلاع دارم فردی مرا جلو منزل شخصی در خیابان مولوی در سال ۵۱‌‌ رها کرده بود. آقایی که معلم مدرسه‌ای در نزدیک‌‌ همان خیابان بود مرا پیدا کرده و چند ساعت از من نگهداری کرد و بعد مرا به پرورشگاه نارمک تهران سپرده بود.

شما به طور کامل سوئدی بزرگ شده‌اید و همیشه خود را سوئدی می‌دانستید. چه شد که ناگهان به فرهنگ ایران و زبان فارسی علاقه‌مند شدید؟

من خودم را سوئدی می‌دانستم، اما شاید در سن ۱۲ یا ۱۳ سالگی متوجه شدم که ریشه‌ام در یک جای دیگر است، یعنی کشور ایران و خیلی مشتاق بودم و علاقه‌مند شدم بیشتر در مورد ایران و فرهنگ آن بدانم. چند سال طول کشید، کتاب‌هایی در مورد ایران خواندم و اتفاقا دو دوست ایرانی پیدا کردم که خیلی در مورد کشور ایران از آنها یاد گرفتم و بالاخره کنجکاو شدم که زبان فارسی را هم یاد بگیرم.

چگونه زبان فارسی یاد گرفتید؟

وقتی می‌خواستم دانشگاه بروم رشته خبرنگاری را انتخاب کردم، ولی چون به نظام وظیفه رفته بودم شش ماه وقت آزاد داشتم، بنابراین در رشته زبان فارسی ثبت نام کردم و چند کلاس زبان فارسی رفتم و شیفته این زبان شدم و خیلی دوست داشتم آن را ادامه دهم، یعنی‌‌ همان رشته ایران‌شناسی را چون چند معلم و استاد خیلی خوب و باسواد داشتم که چشم‌های مرا به فرهنگ و تاریخ ایران باز کرده بودند و شیفته یاد گرفتن بیشتر در مورد این زبان و فرهنگ بودم.

آقای دالن، اسم شما «اشک» است. این اسم مخفف نام دیگری است یا از ابتدا همین بوده است؟

اسم من داستانی دارد. این اسم به ظاهر مخفف نام اشکان، پادشاه اول و دوم سلسله اشکانیان است که اسم‌شان اشک اول و اشک دوم بود. ولی من اسمم را در‌‌ همان پرورشگاه نارمک تهران گرفته بودم، چون کارمندان آنجا اسم‌هایی برای بچه‌ها انتخاب می‌کردند و من چون بیشتر از بچه‌های دیگر گریه می‌کردم اسم «اشک» را روی من گذاشتند. وقتی قرار بود به سوئد بیایم برای من گذرنامه صادر کردند و‌‌ همان اسم اشک در گذرنامه هم ثبت شده و در گذرنامه سوئدی هم همین طور.

آقای دالن، شما به عنوان یک سوئدی تمام‌عیار و هم‌زمان به عنوان یک ایرانی‌تبار که در بزرگسالی به فرهنگ ایرانی علاقه‌مند شده و خودش استاد زبان و ادبیات فارسی است و می‌تواند نگاهی عمیق به هر دو فرهنگ داشته باشد، تصور می‌کنید فرهنگ سوئدی چه بینشی نسبت به فرهنگ ایرانی دارد و اختلاط این دو فرهنگ را چگونه می‌بینید؟

اگر این رابطه را محدود کنم به مسائل فرهنگی، فکر می‌کنم ارتباط ایران و سوئد تقریبا به ۱۵۰ سال پیش برمی‌گردد البته ریشه‌های عمیق‌تری هم دارد، ولی می‌شود گفت سوئدی‌ها یک دیدگاه رمانتیک یا [دچار] شرق‌زدگی نسبت به ایران داشتند که در ۲۰ سال اخیر بیشتر به واقعیت نزدیک شده و اکنون یک ارتباط عمیق‌تر فرهنگی بین دو کشور وجود دارد از نظر ترجمه کتاب یا فیلم و برنامه‌های تلویزیونی.

اگر بخواهیم به اختلافات بپردازیم، بیشتر این اختلافات در شکل و فرم است، یعنی می‌بینیم اشتراکات زیادی در ویژگی‌های مختلف وجود دارد از رسم و رسومات روزمره مانند غذاخوردن گرفته تا دیدگاه‌های فلسفی و تعبیرات ادبی. من فکر می‌کنم کسانی که می‌توانند پلی باشند بین دو فرهنگ می‌توانند اشتراکات این دو فرهنگ را معرفی کنند تا مردم این دو کشور به هم نزدیک‌تر شوند و احساس همبستگی کرده و در درون خودشان دیگری را منعکس کنند.

شما استاد رشته زبان و ادبیات فارسی هستید و سوئدی ایرانی‌تبار. از دیدگاه شما استقبال فرهنگ‌های غربی از ادبیات فارسی چگونه است و تا چه حد داوطلب ادامه چنین رشته‌ای هستند؟

طی ۲۰ سال اخیر وضعیت زبان فارسی در کشورهای اسکاندیناوی تغییر پیدا کرده است. تا پیش از آن زبان فارسی مثل یک زبان مرده تدریس می‌شد، ولی طی سال‌های اخیر مانند یک زبان زنده بررسی می‌شود در محافل فرهنگی و دانشگاهی. قبلا علاقه به متون خیلی قدیمی یا شناخت دقایق زبانی وجود داشت، ولی امروز خیلی از محققان و دانشجویان به جامعه امروز ایران و ادبیان معاصر این کشور علاقه دارند و این از تعداد بیشتر پذیرش دانشجو مشخص می‌شود.

اگر ۲۰ سال پیش فقط دو یا سه نفر دانشجوی زبان فارسی داشتیم امروز بیش از ۵۰ نفر سالانه درخواست شرکت در این کلاس‌ها را دارند که حدود ۳۰ نفر را می‌پذیریم و این برای ما جای خوشحالی است و برای زبان فارسی روند مثبتی است.

آقای دالن، چیزی حدود ۱۰۰ سال پیش یک سوئدی به نام هرملین رباعیات خیام را ترجمه کرد به زبان سوئدی و از آن تاریخ به بعد مردم اسکاندیناوی بسیار علاقه‌مند شدند به رباعیات خیام. اما در مورد هرملین شایعاتی وجود دارد مبنی بر این که چنان شیفته خیام شده بود که آخر عمر کارش به دیوانگی و تیمارستان کشید. در این باره توضیح دهید.

هرملین شخصیت عجیبی بود. او ۱۴۰ سال پیش در جنوب سوئد به دنیا آمد و جوانی‌اش را مدتی در هند گذراند و آنجا یک منشی داشت که به هرملین زبان فارسی یاد داد که در آن دوران زبان رسمی هند بود.

هرملین پس از بازگشت به سوئد اعتیاد به الکل پیدا کرد و در یک بیمارستان بستری شد. پس از آن به ترجمه آثار فارسی به سوئدی مشغول شد و حدود ۱۰ هزار صفحه شعر فارسی را به سوئدی برگرداند. به نظر من او هیچ بیماری و جنونی نداشت، بلکه یک روش زندگی برای خود داشت که با محیط خانوادگیش تناسبی نداشت، چون اشراف‌زاده بود.

هرملین شیفته ادبیات ایران شد و برجسته‌ترین نماینده ادبیات ایران بود. سفیر ایران در استکهلم در آن زمان از هرملین قدردانی کرد و مدال خورشید به او اهدا کرد. او در واقع یک عارف بود که شیفته ادبیات فارسی شده بود به خاطر جنبه عرفانی این ادبیات. او بیشتر از مولانا الهام گرفته و تلاش می‌کرد پیوندهای مشترک در بین عارفان پیدا کند. او احساس می‌کرد عرفان ایرانی پیامی دارد برای مردم یا برای انسان معاصر و هرملین تلاش می‌کرد این پیام را معرفی کند.

دانستن زبان فارسی و بازگشت به اصل ایرانی بودن، تا چه حد بر زندگی شما موثر بوده و آیا زندگی‌تان را پربار‌تر کرده است؟

این سوال خوبی است. من فکر می‌کنم با جریانی که در یادگیری زبان فارسی طی کردم قدم به قدم لذت زیادی بردم و از ابعاد مختلف به فرهنگ ایرانی نزدیک شدم و می‌توان گفت آدم پخته‌تری شدم در این سفر یا جریانی که طی کردم. احساس می‌کردم انسانی با دو بعد بودم، یک بعد سوئدی و یک بعد ایرانی، ولی با یادگیری زبان فارسی و مسلط شدن به آن شکاف و فاصله بین این دو بعد را برداشتم و این پلی بود برای من. احساس می‌کنم آدم پربار‌تر و پخته‌تری شده‌ام.

داستان زندگی شما بیشتر شبیه افسانه و باورنکردنی است. از دم در خانه‌ای در خیابان مولوی تا تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اسلو، چیزی است که کمتر اتفاق می‌افتد. دیدگاه پدر و مادر سوئدی شما درباره این که شما به فرهنگ و تاریخ ایران چنین علاقه‌مند هستید چیست؟

پدر و مادر فعلی من همیشه مرا پشتیبانی کردند و خیلی خوشحال هستند که من به ریشه خودم راه پیدا کردم. بزرگ‌ترین هدیه برای یک بچه پشتیبانی پدر و مادر است، یعنی حمایت پدر و مادر و کمک آن‌ها برای این که بچه به انگیزه‌ها و آرزوهایی که دارد برسد.

هیچ‌گاه فکر کردید به ایران بروید و بگردید تا شاید پدر و مادر بیولوژیکی خود را پیدا کنید؟

من وقتی متوجه شدم در ایران به دنیا آمده‌ام یعنی ۱۲ یا ۱۳ سالگی، خیلی علاقه داشتم به ایران سفر کنم. چند بار هم به ایران سفر کردم و از طریق همسرم که ایرانی است وارد یک خانواده ایرانی شدم و آنها مرا جزیی از خانواده خود می‌دانند و برای من جای خوشحالی است که در چنین موقعیتی هستم. من اصلا نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم یک روز این طور شود.

Ingen kommentarer: