fredag den 30. august 2013

بوی باروت می اید

بوی باروت می اید
لاشخورها در پروازند
کودکان بی پناه در پی کمی هوای تازه  دهان خود را برای آخرین بر باز می کنند
حاکمان خرفت بر صندلی های زرین خود با حسرت  می نگرند
دلالان شکم گنده  بازار با نیشخند خود گریه مادران داغدار را مسخره می کنند
هزاران خرفت دیگر  در چند فرسنگی حاد ثه  با چرتکه سود خود  را محاسبه می کنند
خورشید طلو ع  میکند
ابر سیاه در آسمان پیداست
همه می بیند و خدا را شکر می کنند که اینبار هم نوبت آنها نیست
اسباب بازی های خون ریزکودکان لجوج را وسوسه می کند
آواره های چا در نشین سرزمین غربت بر طبل  انتقام می کوبند
ثروتمندان خیکی خوش خیال بر دکمه های شلیک مدام می کوبند
به پیش دود باروت شتک خون صدای غرش انفجار کفتاران منتظر
این منظر تکراری و کریه را من دوست ندارم 
مجید دانمارک

Ingen kommentarer: