tirsdag den 31. januar 2012

شاهکار جدید محمدرضا عالی پیام منم میگم پول چی چیه، ملا چرا فراوونه؟ این همه ملا برا چی ولو تو کل ایرونه؟ اونام بگن که جای ملا توی قم یا مشهده! من که دیگه رای...

حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی مَثَل گرمابه است،

گرمابه جمهوری اسلامی به قلم دکتر مهدی خزعلی

حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی مَثَل گرمابه است،
و پست ومقام و مسئولیت، لُنگ این گرمابه، این لنگ ساعتی در اختیارتوست
و بعد از تو دیگری بر کمر می بندد، اگر آنرا در حمام از تو بستانند،
مکشوف العوره خواهی شد، باید دستی در پیش و دستی در پس بگیری و از حمام بدر شوی
، ممکن است کودکان خیره سری هم در حمام باشند و تو را بدون لنگ ببینند و هو کنند
- که همیشه هستند - انگار برای این کار زاده شده اند و حقوق می گیرند!

این پست و مقام ستارالعیوب است،
تا می‌توانید به هر حیله و ترفند، این لنگِ پست و مقام و مسئولیت را نگه دارید، اگر لازم شد مدح و ثنایی بگویید، دستی ببوسید، یا در جایی شتر دیدید، ندیدید! الاهم و فی الاهم کنید، شما که آبرویتان را مفت بدست نیاورده اید، لنگ را بچسبید! تا بر دولت و وزارت و وکالت تکیه زده اید عیبتان مستور و پرونده ها مختومه است! وای به روزی که لنگ از شما بستانند، همان چاکران و نوکران و دستبوسان آستان، شما را هو می کنند! از گذشته عبرت بگیرید، شما نیز گذشته‌ی آیندگانید! این شتری است که در خانه همه می خوابد!

دولت اول: یادش بخیر، در خیابان ها فریاد می زدیم: " بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران" چه شد؟ بی آبرویش کردند، مجلس ختمی هم نمی توان برایش گرفت، به جرم عضویت در حزب او زندان های طویل المدت می برند!

دولت دوم: ابوالحسن بنی صدر را می گویم، آخوندزاده بود، پدرش عالم اول همدان بود، امام به پدرش علاقه‌مند بود، بیش از یازده میلیون رای داشت، چه شد؟ با چهره گریم شده از کشور گریخت! لنگش را که گرفتند، دیگر در ملاء عام نتوانست ظاهر شود!

دولت سوم : دولت شهید رجایی، کمتر از یک ماه دوام داشت، شانس آورد که با لنگ در حمام شهید شد، اگر زنده می ماند، لنگش می ستاندند و مثل بقیه می شد، پس بیایید - به قول شهید باکری- دعا کنیم که شهید شویم، ظاهراً مسئول خوب در جمهوری اسلامی، شهید است!

دولت چهارم : مهندس موسوی، او که از سران فتنه است و افراطی های جناح راست برای اعدام او عجله دارند، در خیابان‌ها و در تظاهرات دولتی هم به او ناسزا می گویند، در کنار نماز عبادی سیاسی جمعه هم عکس او و دیگر سران فتنه را در آتش منتشر می کنند! یکی او را انگلیسی و دیگری او را عامل موساد می‌نامد!

دولت پنجم : آیت الله هاشمی رفسنجانی، او را که ریشه فتنه می خوانند و احمدی نژاد و مشایی و فاطی رجبی و ... او را مفصل هو کرده اند، شعارهای 9 دی را فراموش نکرده ایم: " تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته " و شعار علیه فرزندانش!

دولت ششم : حجةالاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی، او هم که در آتش سران فتنه می سوزد و عده ای معتقدند باید او را اعدام کرد یا دست و پایش را از غلاف برید!

دولت هفتم : هنوز لنگ بر کمر دارد، گاهی لنگ بالا می رود و کسانی هو می کنند، مثل ماجرای مشایی و رحیمی و کردان و فقیه و یک میلیارد دلار و ....! وای به روزی که لنگ از او بستانند ! آن وقت است که دیگر نمی‌توان با رانت لنگ از محاکمه فرار کرد!
پس ای دولتمردان؛ علیکم باللنگ، اوصیکم باللنگ، استعینوا باللنگ،
اگر می توانید با خود لنگی به همراه بیاورید،
هرچند حمامی اجازه خروج لنگ از حمام را نخواهد داد

به چشمم میشود عالم جهنم



کنار سفره ی خالی دمادم
به چشمم میشود عالم جهنم
به هنگامی که می گوید شب برف
به خانه کودکم : « بابا گرسنه م

خداحافظی به سبک ایرانی

دیشب خیلی خسته بودم، واسه همین تصمیم گرفتم زودتر بخوابم. تازه چشمم رو هم افتاده بود که یه دفعه از خواب پریدم. از رختخواب بلند شدم و دیدم همسایه پایینی مهمون داشته و حالا هم دارند تشریف می برند.
 
تو مراسم و مهمانی ها به محض اینکه اعلام رفتن کنیم، خداحافظی ها از همون کف زمین که نشستیم شروع میشه و تا چشم کار میکنه، تا جایی که همدیگه رو اندازه یه مورچه می بینیم، ادامه پیدا میکنه:

خب احمد آقا ، صغرا خانم!

“خیلی زحمت دادیم، با اجازه تون از حضورتون مرخص میشیم.”

با گفتن یه همچین جمله ای، تراژدی سریال یانگوم وار خداحافظی شروع می شه. بیشتر از چهل بار توی خونه یارو خداحافظی می کنیم. حالا حساب کنید مثلا ۶ نفر آدم اومدن مهمونی و حالا دارن می رن بیرون. به طور مستمر و بی وقفه همه می گن:

«خداحافظ»

صاحب خونه بدبخت، پس از کلی پذیرایی و دولا و راست شدن حالا باید به اتفاق اهل و عیال بره دنبال مهمون ها، مستمراً جواب خداحافظیه اونا رو بده:

“خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ ، قربون شما ، خداحافظ ، خداحافظ ، ببخشید بد گذشت، خداحافظ ، خداحافظ…”

حالا اومدن دم در:

” … خب اصغر آقا ببخشید مزاحم شدیم ، تو رو خدا شما هم یه شب تشریف بیارین.

“خداحافظ ، خداحافظ ، چشم، حتماً مزاحم میشیم، سلام برسونین ، خداحافظ ، خداحافظ…”

توی این دسته اگر تعداد خانم ها از دو نفر بیشتر باشه که دیگه واویلاست. تازه دم در خونه یادشون می افته دستور پختن قورمه سبزی و رنگ موها و آخرین خریدها و جدیدترین دکوراسیون رو به هم بگن و تو تمام این مدت صدای دلنشین «خداحافظ ، خداحافظ» مرتباً به گوش می رسه.

حالا همه سوار ماشین شدن و سرنشینان از چهار طرف ماشین تا کمر بیرون اومدن و دارن دست تکون می دن:
“خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ “

راننده هم برای عرض ارادت اون موقع شب ۵ تا ۶ بوق به معنی «خداحافظ» برای مستقبلین میزنه.

حالا دیگه ماشین رسیده ته کوچه و این بار دیگه فریاد می زنن:

“خداحافـــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــظ…”

آخه یکی نیست بگه مگه میخواین برین سینه کش قبرستون که دل نمی کنین از هم!؟
تازه فردا ساعت ۱۱ صبح یکی از خانم هایی که دیشب مهمون بوده زنگ میزنه به صغرا خانم و میگه:

“صغرا جون ممنون بخاطر پذیرایی دیشب؛ والله زنگ زدم بگم دیشب این بچه ها حواسم را پرت کردن یادم رفت ازت خداحافظی کنم!!!”


هزاران تازیانه در انتظار "فرج الله سلحشور" با شکایت تک تک زنان سینمای ایران، مصطفی فقیهی

هزاران تازیانه در انتظار "فرج الله سلحشور" با شکایت تک تک زنان سینمای ایران، مصطفی فقیهی


salahshoor.jpg
دادستان و مدعی العموم وظیفه دارند گوینده این تهمت ها و افترائات را در سطحی و نازل ترین حالت ممکن، مستوجب و مستحق حد شرعی برشمارند، ضمن آنکه خوب است زنان سینمای ایران بدانند، براساس قانون و شرع، شکایت تک تک و جداگانه شان از گوینده این مطالب، می تواند وی را به ازای هر شاکی، متحمل ۸۰ تازیانه کند.

اساساً پرداختن به برخی، باعث مزید شهرت است و البته آرزویی دیرین برای آن جماعت، اما هدف در این مقال نه فلان شخصیت، که ایستادگی و مقابله ایست از در حکمت، با این رویه ، اخلاق و زبان تند و تیز پرحدت و منقش به زنگار تهمت که چندی است جولان می دهد در این خاک و تربت پرفضیلت و اساساً برنمی تابد هیچ حقیقت و نه حتی نصیحت!
چندان که عام ترین مردمان نیز مستحضرند، اینروزها تهمت و افترا و تردید و شائبه سازی، به فرهنگ غالب گفتاری در کشور تبدیل شده و در این میان برخی، بی پرواتر از سایرین، مفنورترین عبارات و واژگان تاریخ را نثار مخالفین خود می کنند. نه! اشتباه نکنید، موضوع ارتباطی با دولت و سیاست بازی هایش ندارد، بلکه اینبار فردی که خود را از جنس هنر می داند، به سیاق همسنگرانش در سیاست، کلام و گفتار و زبان خود را آلوده کرده به "عبارات موهن" و سرشار از تهمت.
سلحشور کارگردان تلویزیون که برخی آثار تلویزیونی پرمخاطب را به لطف داستان های شنیدنی قرآنی و بهای بیش از اندازه تلویزیون، و رفقای بالایی، تحویل مخاطبان میلیونی داده، به جای آنکه هماره همان داستان های قرآنی را سرلوحه ی رفتار و سکنات خویش قرار دهد، زنان سینمای ایران را فاحشه و سینمای کشور را "فاحشه خانه" خوانده است.
او گرچه یکبار به جبر و فشار روزگار، عذرخواهی کرد از زنان سینمای این دیار، اما پس از اقدام پلید گلشیفته، به زغمش بهانه مهیا شد بغایت استوار، که تا نتواند با ایراد اتهام و افترا و افشاگری و برکشیدن تیغ تهدید و تخریب این و آن و البته گرفتن ژست پیش گو ، "اهلیت" دیگران را نفی و این چنین " اهلیت " خویش را ثابت کند.
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
این شخصیت فخیمه در سخنان جدید و تئوری سازی های خلق الساعه اش که توسط یک سایت حامی دولت مطرح شده، به آسانی و بدون اطلاع از واقع ماجرا، کلیت زنان سینمای ایران را در کمال بی اخلاقی و بی انصافی به چوب افتراهای ناروا و اتهام های ناسزا بسته، از کاهی کوه ساخته و بی هیچ دلیل موجهی، هر آنچه از بغض و کینه داشته نثار آنان کرده، انبان سراسر دروغ و تهمت و توهین بر دوشش را گشوده، تمنیات نفسانی و عقده های فروخورده و غبارسالیان گرفته خود از "اصحاب سینما" را در قالب ها و محمل هایی چنین به معرض نمایش مردم شریف و نجیب و فهیم ایران نهاده ؛ به آن امید که به یاری اوضاع کواکب و نوع چینش و گردش ستارگان ، به انضمام زنجیره ای از اخبار و تحلیل هایی مشابه ( که در ماه های اخیر چند نمونه آن را شاهد بوده ایم) تشویش یا زمینه های کاهش اعتماد را در ذهن مردم و متولیان ایجاد کرده ، اعتماد آنان به سلامت و صداقت آنان متزلزل سازد و اگر مراد یاری کند مقدمات برخوردهای سخت تر با مجموعه "سینما " را فراهم آورد .
وی مدتی است از"بدحادثه" و استقبال شایان مخاطبان سریال های تلویزیونی اش، به جمع "بزرگان ساختگی" پیوسته است و به نظر می رسد چند سالی است نان از همین سفره "اباحی گری در اتهام سازی بر دندان می گیرد" و دیری است به حق در وادی خود، سرآمد این صناعت است و خدایگان جماعت اهل غضب!
در مورد این نوع اظهارات و وظیفه ی نهادهای مسئول، ذکر نکاتی چند ضروری به نظر می رسد:
یکم.
سلحشور در سخنان پیش و پسینش، چنان فضایی در گفتار خویش می آفریند که گویی بیشتر مردم سیرت پلید و سرشت غیرانسانی و اغراض شیطانی دارند و باید قلیلی که به زعم خود بر صراط مستقیمند، در عرصه های مختلف، دست چین شوند.
اما به راستي چگونه ممكن است كسي كه به قول خود بهترین موسیقی خود را قرآن دانسته و به اشتباه مدعي اطلاع از آموزه هاي ديني ست، چنين سخنانی را آنقدر ممكن بداند كه حاضر باشد براي اثبات خطای ندیده ی برخی، خدای وار، عیوب را برکشد و ابلیس گونه، آنها را به دروغ و تهمت كه از اكبر كبائر است متوسل کند.
نقد صوفي نه همه صافي و بي غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
و به قول سعدی خداوند - عزوجل - می بیند و می پوشد و همسایه نمی بیند و می خروشد!
نعوذ با الله ، اگرخلق غیب دان بودی
کسی به حال خود ازدست کس نیاسودی

دوم. پرداختن به ضعف هاي مردمان، حتی اگر راست باشد نشانه ضعف شخصيت ، سستي ايمان و هم خانگي با ابليس است و اگر دروغ و تهمت باشد ، نمادي ست از جهنم ، و به واقع اگر كساني چنين به حوزه تاثیرگذاران یا اداره کنندگان جامعه وارد شوند ، از آنجا که اخلاق ندارند ؛ آداب نمي دانند. دین و اخلاق نمی شناسند و به هر قيمتي مي خواهند رقيب را بي حیثیت كنند و خود جاي او بنشينند ، اگر وضع مردم بدتر نشود بهتر نخواهد شد.
کما اینکه جناب سلحشور که در این میان و در این چند ساله که روزگار لگام در کف با کفایت او و امثالش نهاده و ایام به کامش و شرایط به نفعش بوده و چونان اویی که از فرط مهرورزی هرچه خواسته کرده، خانه سینما را به تعطیلی کشانده و به مدد جمع پر توان دوستان، از اشاعه هر ناروا و ناسزایی در مورد مخالفان کوتاهی نکرده و به طرفه العینی، پروسه "تبدیل مخالف به معاند" را مهیا ساخته است.
هر شبنمی دراین بحر صد بحرآتشین است
دردا که این معما شرح وبیان ندارد
جای سئوال از " سلسله جنبانان غضب " است که به واقع، او و حامیان سخنانش، تا چه حد دچار باد دماغ و کیش شخصیت شده اند که خود را فراتر ازهر قانون، شرع، جایگاه و مقامی پنداشته، به سادگی آب خوردن، دست به کار ساخت و پرداخت "تسلسل" دروغ و "دور" باطل، خبر دروغ و تحلیل بر پایه دروغ شوند ؟

حال آنکه حضرت حق، برای آبرو و حیثیت انسانها ارزش قائل است تا جایی که غیبت و تهمت و دروغ و امثال آن را در شمار بزرگترین گناهان قرار داده و حرمت و آبروی انسان را از حرمت کعبه بالاتر دانسته است.
به راستی چگونه می توان نام پیامبر بزرگوار اسلام (ص) را بر زبان راند و چنین آسوده خاطر و بی باکانه، تهمت زد و افترا بست ؟
مگر همین پیامبر بزرگ نفرموده اند : المومن حرام کله، عرضه و ماله و دمه ..الا وان شر امتی اللذین یکرمون مخافه شرهم، الا ومن اکرمه الناس اتقاء شره فلیس منی ... همه داشته های مسلمان مانند : آبرو ، مال و جان حصار ممنوع الدخول برای همگان است ...
یا انکه در وصیتش به مولا علی می فرماید: یاعلی ایاک والکذب فان الکذب یسود اوجه.. یاعلی احذرالغیبه والنمیمه فان الغیبه تفطر والنمیمه توجب عذاب القبر/ یاعلی ایاک واللجاجه، فان اولهاجهل واخرهاندامه... علی جان! از دروغ بپرهیز که دروغ گفتن صورت را سیاه می کند...
حضرت سول (ص) چنان در قضاوت سختگیری می کنند که شنونده از شنیدن آن، جز بهت و حیرت ، یارای واکنش دیگری ندارد. چنان که روایت شده:
سوم: تهمت زنازادگی شامل حد می شود
با رجوع به فقه اسلامی می توان فصل گسترده ای به نام قذف در آن یافت. بدین معنا که اگر کسی فرد مقابل را در ناسزاگویی های خود متهم به زنا زادگی بکند بر وی حد شرعی و تازیانه جاری می شود. چنان چه امام صادق علیه السّلام می فرماید: هر انسان بالغى چه مرد و چه زن اگر افترا بندد بر صغیر یا کبیر- چه مرد باشد چه زن، چه مسلمان چه نامسلمان، و چه آزاد باشد چه بنده- باید حدّ تهمت (هشتاد تازیانه) بخورد، و اگر بالغ نبود حدّ تأدیب یعنى تعزیر شود.
حکم تهمت زدن به فرد مسلمان چیست؟
وَمَن یَکْسِب‌ْ خَطِیَّ ؟‹َة‌ً أَوْ إِثْمًا ثُم‌َّ یَرْم‌ِ بِه‌ِی بَرِیَّ ؟‹ًا فَقَدِ احْتَمَل‌َ بُهْتَـَنًا وَإِثْمًا مُّبِینًا؛(نسأ،112) و کسی که خطا یا گناهی مرتکب شود سپس بی‌گناهی را متهم سازد بار بهتان و گناه آشکاری بر دوش گرفته است‌." امام صادق‌می‌فرماید:"تهمت زدن به بی‌گناه از کوه‌های عظیم نیز سنگین‌تر است‌." و باز می‌فرماید:"کسی که برادر مسلمانش را متهم کند، ایمان در قلب او ذوب می‌شود همانند ذوب شدن نمک در آب‌."
حکم فقهی تهمت زدن‌، به لحاظ نوع تهمت‌، متفاوت است‌. مثلا تهمت ناروا به زن پاک دامن‌، هشتاد ضربه شلاق است‌؛ "وَ الَّذِین‌َ یَرْمُون‌َ الْمُحْصَنَـَت‌ِ ثُم‌َّ لَم‌ْ یَأْتُواْ بِأَرْبَعَة‌ِ شُهَدَآءَ فَاجْلِدُوهُم‌ْ ثَمَـَنِین‌َ جَلْدَة‌ً وَ لاَ تَقْبَلُواْ لَهُم‌ْ شَهَـَدَة‌ً أَبَدًا وَ أُوْلَغ‌کَ هُم‌ُ الْفَـَسِقُون‌َ ؛(نور،4) و کسانی که زنان پاک دامن را متهم می‌کنند سپس چهار شاهد (بر ادعای خود) نمی‌آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید، و شهاتشان را هرگز نپذیرید، و آنها فاسقانند".
البته این نوع تهمت ها که حدّ دارد، از نظر فقهی به آن قذف می‌گویند.در ضمن‌، تهمت‌، قصاص ندارد؛ و جبران تهمت‌، بر حسب مورد متفاوت است‌.
اگر تهمت زده از سوی تهمت خورده بخشیده نشود. چنان چه تهمت از نوع قذف باشد ـ که حدّ دارد ـ حدّ بر او جاری می‌شود. و اجرای حدّ ]که در واقع نوعی جبران حق اللّه یا حق الناس است‌[ اگر توأم با توبه باشد، در کمال توبه مؤثر است‌.
در قیامت‌، اگر تهمت خورده به هیچ وجه راضی نشود، فصل الخطاب خود خداوند خواهد بود و تهمت زده را به اندازة جرمش مجازات کرده‌، یا طبق مصلحت عمل می‌کند، تا شخص بلا تکلیف نماند.
قرآن کریم‌، در حالات تهمت زنندگان در قیامت می‌فرماید:
"یَوْم‌َ تَشْهَدُ عَلَیْهِم‌ْ أَلْسِنَتُهُم‌ْ وَ أَیْدِیهِم‌ْ وَ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُون‌؛(نور،24) در آن روز که زبان‌ها، دست‌ها و پاهایشان بر ضدّ آن‌ها به اعمالی که مرتکب می‌شدند، گواهی می‌دهد."
قانون چه می گوید؟
نسبت زنا یا لواط به مخاطب دادن را قذف گویند. به عبارت دیگر قذف عبارت است از دشنام خاص و نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری که مستلزم کیفر و عذاب معین است.
در قانون مجازات اسلامی هم در ماده 139قذف چنین تعریف شده است: «قذف نسبت دادن زنا یا لواط است به شخص دیگری» بنابراین نسبت دادن سایر جرایم مستوجب حد، نظیر مساحقه و مضاجعه و غیره موجب حد قذف نخواهد شد و گوینده آن نسبت به دیگری به موجب ماده 140 همین قانون به مجازات شلاق تعزیری محکوم خواهد شد.
هرگاه کسی امری غیراز زنا یا لواط، مانند مساحقه و سایر کار‌های حرام را به شخصی نسبت دهد تا 74 ضربه محکوم خواهد شد. شارع مقدس همواره بر این مطلب تأکید داشته و دارد که هر جرمی باید با سوءنیت مرتکب همراه باشد تا عنوان مجرم بر او صدق و عملی که مرتکب می‌گردد جرم تلقی شود.
ماده 146 قانون مجازات اسلامی تأکید دارد قذف در مواردی موجب حد می‌شود که قذف‌کننده بالغ و عاقل و مختار و دارای قصد باشد و قذف‌شونده نیز بالغ و عاقل و مسلمان و عفیف باشد، درصورتی که قذف‌کننده یا قذف‌شونده فاقد یکی از اوصاف فوق باشند حد ثابت نمی‌شود.
در ماده 145 قانون مجازات اسلامی آمده است: «هر دشنامی که باعث اذیت شنونده شود و دلالت بر قذف نکند موجب محکومیت گوینده به شلاق تا 74 ضربه می‌شود.
اما اگر شخصی جمعیتی را قذف کند (که مورد بحث نیز چنین است) و آن جمعیت دسته جمعی شخص را به مرافعه بکشانند، فقط یک حد برای قاذف است ولی اگر متفرقا و به‌طور جداگانه حق خود را بخواهد برای هر شخص یک بار حد می‌خورد.
ماده 151 قانون مجازات اسلامی می‌گوید: «هرگاه شخصی چند نفر را به‌طور جداگانه قذف کند، در برابر قذف هر یک جداگانه حد بر او جاری می‌شود خواه همگی با هم مطالبه حد کنند، خواه به‌طور جداگانه».
همچنین ماده 152 همین قانون مقرر کرد. «هرگاه شخصی چند نفر را به یک لفظ قذف کند، اگر هر کدام از آنها جداگانه خواهان حد شوند برای قذف هر یک از آنها حد جدا گانه‌ای جاری می‌شود ولی اگر با هم خواهان حد شوند، فقط یک حد ثابت می‌شود.
حد قذف طبق نص صریح قرآن مجید 80 ضربه تازیانه است و قانون مجازات اسلامی نیز حد قذف را به همین میزان مقرر کرده است. (ماده 140) با این تفاوت که در این مورد با لباس بر تن قاذف شلاق می‌زنند.

وظیفه دادستانی

با این اوصاف و شرح اوضاع، دادستان و مدعی العموم وظیفه دارند گوینده ی این تهمت ها و افترائات را در سطحی و نازل ترین حالت ممکن، مستوجب و مستحق حد شرعی برشمارند ، ضمن آنکه خوب است زنان سینمای ایران بدانند، براساس قانون و شرع، شکایت تک تک و جداگانه شان از گوینده ی این مطالب، می تواند وی را به ازای هر شاکی، متحمل 80 تازیانه کند.
نفس سوفسطايى آمد می‌‏زنش كش زدن باید نه حجت گفتنش‏

در پایان، سخنی ژرف از "سعدی" سخن سرای بزرگ در گلستان را می آورم که شاید علت العلل درازدستی هایی چنین باشد که "بی هنران هنرمند را نتوانند که ببینند ... پیش آمدن نیارند.یعنی چون سفله به هنر با کسی برنیاید، به خبثش در پوستین افتد !
کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال"

mandag den 30. januar 2012

واسه کسایی که عادت دارن دم باجه های روزنامه فروشی تیترهارو بخونن!

حالشو ببرين ديگه لازم نيست بريد و سرپا خودتونو خسته كنيد.



 

واسه کسایی که عادت دارن دم باجه های روزنامه فروشی تیترهارو بخونن!



این سایت صفحه اول همه روزنامه های ایران رو داره!! :) باحاله!


ایران جزو "کشورهای سیاه" از نظر آزادی مطبوعات

 سازمان گزارشگران بدون مرز با انتشار گزارش سالانه خود وضعیت آزادی رسانه ها در 179 کشور جهان را مورد بررسی قرار داده است که طبق آن کشورهای چین، کره شمالی، ترکمنستان، اریتره، ایران، عربستان و سودان با رنگ سیاه و به عنوان نامناسب ترین کشورهای جهان از نظر آزادی رسانه معرفی شده اند.
در این گزارش کشورها با رنگ های مختلف بر روی نقشه جهان مشخص شده اند. سه کشور اریتره، ترکمنستان و کره شمالی به عنوان بدترین کشورهای جهان از نظر آزادی مطبوعات و رسانه و سه کشور فنلاند ، نروژ و هلند به عنوان بهترین کشورهای جهان از همین منظر معرفی شده اند.
از نامیبیا در جنوب غرب آفریقا، نیز به دلیل آنکه در سال 2011 هیچ گزارش منفی در زمینه رسانه و مطبوعات از آن کشور وجود نداشته، با وضعیت سفید و به عنوان کشوری خوب از نظر آزادی مطبوعات نام برده شده است.
کشورهای اسکاندیناوی و کانادا با وضعیت سفید و جزء 20 کشور بهتر از نظر آزادی رسانه ، کشورهای اروپای غربی، ایالات متحده آمریکا و ژاپن به عنوان کشورهای رده میانی با رنگ زرد ، کشورهایی چون روسیه، مکزیک، ونزوئلا ، ترکیه با رنگ قرمز، به عنوان کشورهای نه چندان مطلوب از نظر آزادی مطبوعات و کشورهایی چون چین، کره شمالی، ترکمنستان، اریتره، ایران، عربستان و سودان با رنگ سیاه و به عنوان نامناسب ترین کشورهای جهان از نظر آزادی رسانه معرفی شده اند.

نمی توانیم در انتخابات شرکت کنیم چرا که:نامزدهای انتخاباتی ما در حبس هستند

انتخابات باید آزاد باشد، یعنی احزاب و مطبوعات آزاد باشند، یعنی مردم آزاد باشند تا به هرکس می خواهند رای بدهند، یعنی رای مردم همان است که نوشته اند نه آنکه خود می خواهند و می خوانند، یعنی نظامیان سازماندهی شده در انتخابات شرکت نکنند، یعنی فردای انتخابات، فعالین انتخاباتی بازداشت نشوند، یعنی جوانان به جرم شرکت در انتخابات راهی زندان نشوند، یعنی فرزندان این سرزمین برای باز پس گیری رای خود کشته نشوند. ما صبر می کنیم، ما تلاش می کنیم و بالاخره روزی انتخابات آزاد در سرزمین ما نیز برگزار می شود، اما تا زمانیکه انتخابات آزاد نیست و یاران ما در بند، نمی توانیم در انتخابات شرکت کنیم چرا که:
nmzdh3.jpg
علیرضا بهشتی شیرازی، سیاستمدار، استاد دانشگاه و روزنامه‌نگار و از نزدیکترین مشاوران میرحسین موسوی است
علیرضا بهشتی شیرازی پس از انقلاب در حزب جمهوری اسلامی فعالیت داشت و مدتی نیز در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به فعالیت بود. او دبیر هیئت دولت در دوران نخست وزیری میرحسین موسوی بود و پس از کناره‌گیری موسوی از حکومت، در سکوت سیاسی به سر برد و انتشارات روزنه را تاسیس کرد. با اعلام کاندیداتوری موسوی، او یک بار دیگر به عرصه سیاست بازگشت و در مقام مشاور در کنار موسوی قرار گرفت. در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ سردبیر روزنامه کلمه سبز شد.
وی پس از حوادث روز عاشورای ۱۳۸۸ و در تاریخ ۷ دی ۱۳۸۸ بی هیچ اتهامی بازداشت و به زندان انفرادی منتقل و به پنج سال زندان محکوم شد. بهشتی پس از ۷۴ روز بازداشت در انفرادی، بالاخره درون زندان امکان ملاقات با خانواده را پیدا کرد. او تمام ۷۴ روز را در انفرادی به سر برده و دوباره به انفرادی منتقل شد. فرزند سید علیرضا بهشتی شیرازی در مورد وضعیت وی در زندان گفت:” پدرم را در بند ۲۰۹ زندان اوین با یک فردی که در زندان به شدت دچار بیماری روانی شده و همچنین با یک متهم جعل سند هم سلول کرده‌اند و وی در وضعیت خوبی به سر نمی‌برد. ایشان را به شدت تحت فشار قرار داده‌اند و می‌خواهند با این فشارها و هم سلولی با یک فرد بیمار روانی او را وادار کنند به تمام کارهایی که نکرده اعتراف کند اما من مطمئن هستم آنها سخت در اشتباهند، چون پدر من به دلیل اعتقادات خود زندانی شده نه به دلیل پست و مقام.” میرحسین موسوی به همراه همسرش زهرا رهنورد در دیدار نوروزی خود با خانوادهٔ علیرضا بهشتی از استقامت وی در طول بیش از سه ماه بازداشت که همچنان ادامه دارد تقدیر کرد. بهشتی در ۱۱ مهر ۱۳۸۹ با قرار وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی آزاد شد اما در روز ۲۰ تیر ماه ۱۳۹۰ برای گذراندن ۴ سال و ۳ ماه از باقی مانده حکم ۵ ساله‌اش به اوین رفت. علیرضا بهشتی شیرازی در طول این دوسال نیز بارها با انتشار نوشته های متعدد سعی کرد تا نسبت به وضعیت کشور و بحران های پیش رو هشدارهای لازم را بدهد که همین نیز سبب شد تا برای بازگشت او به زندان مصمم تر شوند.
حسن اسدی زیدآبادی، فعال دانشجویی و حقوق بشر، متولد هشتم اردیبهشت ۱۳۶۳ در شهرستان سیرجان استان کرمان در جنوب ایران است
حسن فارغ التحصیل کارشناسی ارشد در رشته حقوق بشر از دانشگاه علامه طباطبایی است. او مسئولیت کمیته حقوق بشر «سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)» به دبیر کلی احمدزیدآبادی را بر عهده داشت. او در انتخابات بحث برانگیز دهمین دوره ریاست جمهوری در خرداد ۸۸ از حامیان مهدی کروبی بود. حسن از اعضای اصلی کمیته حقوق بشر ستاد انتخاباتی مهدی کروبی و همراه با دیگر اعضای سازمان ادوار تحکیم وحدت، عضو ستاد شهروند آزاد (مطالبه محوران حامی برنامه های مهدی کروبی بود). او چهار ماه پس از انتخابات خرداد ۸۸ چون دیگر جوانان فعال در انتخابات بازداشت و پس از تحمل ۴۰ روز حبس و بازجویی از زندان اوین بیرون آمد. او در مرداد ۱۳۸۹ توسط نیروهای امنیتی در منزل اش بازداشت شد. عاطفه خلفی، همسر حسن، این بازداشت را «شوکه کننده» دانست. پس از چندماه دادگاه او را به اتهام «اجتماع و تبانی علیه نظام»، «تشویش اذهان عمومی» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» به پنج سال حبس محکوم کرد. حسن در خرداد ۹۰ به همراه یازده زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین در اعتراض به قتل هاله سحابی (دختر عزت الله سحابی که در مراسم تشییع جنازه ی پدرش توسط مأموران امنیتی به قتل رسیده بود) و در اعتراض به بی توجهی مسئولان زندان به وضعیت هدی صابر، فعال خوش نامِ سیاسی، که در اثر اعتصاب غذا در زندان جانش را از دست داد، دست به اعتصاب غذای نامحدود زد. او در نامه ای که از زندان به بیرون فرستاد بیان کرده بود که «ما علیه دروغ به پا خاسته ایم» و «برای رسیدن به هدف باید هزینه داد». در پی اصرار فعالان اجتماعی و سیاسی بیرون از زندان، این دوازده نفر به اعتصاب غذای خود پایان دادند. حسن در ۵۰۰ روزی که از بازداشت اش می گذرد تنها ده روز را به مرخصی آمده است. وی این روزها را در زندان اوین می گذارند.
احمدرضا احمدپور، روحانی منتقد، عضو حزب جبهه ی مشارکت شاخه‌ی قم، وبلاگ نویس (پژواک خاموش)
این پژوهشگر حوزه که در تاریخ ۲۷ تیرماه سال جاری توسط مامورین اطلاعات قم دستگیر شد و سرانجام بعد از گذشت حدود ۴ ماه حکم محکومیت خود را از دادگاه تجدید نظر ویژه روحانیت قم دریافت کرد. احمد پور که در مهر ماه به سه سال حبس در زندان اهواز و ۱۰ سال تبعید به شهر ایذه محکوم شده بعد از اعتراض به حکم خود، متوجه شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تایید شده است. اتهام احمد پور به دلیل نوشتن نامه به سازمان ملل بود که در پیرو این نامه به اتهامات سه گانه «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی»، «تبلیغ علیه نظام» و «هتک حیثیت روحانیت» متهم شده بود.احمد پور در سال ۸۸ نیز به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» و «هتک حیثیت روحانیت» به یک سال حبس محکوم شد که دوران حبس خود را در سال گذشته به پایان رسانده بود.
این در حالی است که وی از جانبازان جنگ و شیمیایی بوده و بنا به دستور پزشک باید تحت معاینه دائم باشد. با وجود تمام این مشکلات حکم ناعادلانه احمد پور تایید و جهت اجرا به او تفهیم شده است.
محمد توسلی عضو شورای مرکزی و رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی و اولین شهردار تهران پس از انقلاب سال ۵۷ در ایران بود
دختران وی سارا و لیلا توسلی و هم چنین داماد او فرید طاهری هم از بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات هستند. محمد توسلی قبل و بعد از انقلاب در سالهای ۵۴، ۶۷، ۶۹، ۸۰ و ۸۸ بازداشت و زندانی شد و تحت فشار قرار گرفته است. محمد توسلی در تاریخ آبان ماه سال۱۳۹۰ بازداشت و به زندان اوین منتقل. رسانه‌های وابسته به دولت ایران بازداشت وی به اتهام «تقلب و جعل امضا» اعلام کردند، اما دلیل بازداشت وی نامه‌ای بود که همراه ۱۴۳ تن از فعالان سیاسی در مورد انتخابات آینده در ایران به رئیس جمهوری پیشین ایران سیدمحمد خاتمی نوشته بود.

آيا می دانيد مهم ترين عامل تصادفات رانندگی چيست؟

صحبت با تلفن هنگام رانندگی؟
گوش کردن رادیو؟

با دستگاه جی پی اس کار کردن؟
صحبت با همراهان؟
نوشتن اس ام اس هنگام رانندگی؟
تلویزیون نگاه کردن؟
عوض کردن سی دی؟
مهم ترین عامل تصادف هنگام رانندگی عبارت است از:



       
      

                     
     


درست حدس زديد:
پوشيدن کفش های پاشنه بلند که برای ترمز
و کلاچ گرفتن نامناسب اند!

شاد بودن هنر است و شاد کردن هنری والاتر

søndag den 29. januar 2012

بیانیه ۳۹۰ فعال مدنی و سیاسی درباره بازداشتهای اخیر


بیش از ۳۹۰ نفر از فعالان حقوق بشری، مدنی و سیاسی با انتشار بیانیه‌ای نسبت به بازداشت‌ها، صدور احکام اعدام و ایجاد فضای پلیسی و اختناق بیش از پیش در جامعه اعتراض کرده و آن را "وحشت‌پراکنی هدفمند حکومت" دانستند.
بنا به اخبار رسیده به جرس، امضا کنندگان این بیانیه خواستار "الغاء احکام اعدام این زندانیان و اعاده دادرسی محکومان یادشده در دادگاه صالح و آزادی بدون قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی" شدند.
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
در روز های اخیر جو اختناق و گسترش فضای پلیسی شدت یافته است. نهادهای اطلاعاتی و قضایی بدون ارائه دلیل و رعایت اصول دادرسی منصفانه خانم ها پرستو دو کوهکی و مرضیه رسولی و آقایان سعید مدنی، سهام الدین بورقانی، علی پاکباز ، ابراهیم رشیدی ، افشین شهبازی ،علی حامد، ایمان و یونس زارعیون ، شهرام راد مهر ، احسان هوشمند،آرش صادقی ، محمد جراحی، شاهرخ زمانی، شیث زمانی، شریف ساعدپناه، مظفر صالح‌نیا، آرش صادقی و علی نجاتی را بازداشت کرده اند.
دستگیری روزنامه نگاران، پژوهشگران اجتماعی، فعالان کارگری و کوشندگان سیاسی منتقد نشانگر تداوم و گسترش نقض سازمان یافته و مستمر موازین حقوق بشری توسط دست اندرکاران حکومت است.
اما خطر اجرای حکم اعدام قریب الوقوع سعید ملک پور، وحید اصغری، جواد لاری، عبدالرضا قنبری ، زانیار و لقمان مرادی بسیار نگران کننده است. همچنین صدور حکم اعدام برای امیر میرزا حکمتی تبعه ایرانی-آمریکایی متهم به جاسوسی نیز با توجه به شرایط خاص سیاسی کشور بر نگرانی ها می افزاید.
حکم اعدام سعید ملک پور دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف و متخصص فضای سایبر توسط دیوان عالی کشور با ایراداتی مواجه شد اما در نهایت در دی ماه 1390 مورد تایید دیوان قرار گرفت و قطعیت یافت. همسر آقای ملک پور توضیح می دهد که وی فقط برنامه ای کامپیوتری را به دلیل تخصصش طراحی کرده بوده که بدون اطلاع وی مورد استفاده برخی سایت های پورنوگرافی قرار گرفته است. سعید ملک پور در اسفند ماه سال ۱۳۸۸در نامه‌ای تکان دهنده شرح داد که بدون مشاهده حکم و کارت شناسایی در میدان ونک به زور بازداشت شده و بعد از آن بلافاصله مورد شکنجه و آزار جسمی قرار گرفته است. او پس از ۳۲۰ روز در حبس انفرادی، بدون ملاقات و بدون دسترسی به کتاب و روزنامه سرانجام فریب بازجویان را خورد و تن به مصاحبه تلویزیونی داد. بازجویان به وی وعده آزادی داده بودند و همچنین مدعی شده بودند که این اعترافات را برای دریافت پروژه دولتی گرداب می خواهند؛ پروژه ای که علی رغم ادعای ظاهری مبارزه با فساد اخلاقی ماموریت اصلی اش مقابله سایبری با مخالفان حکومت و نیرو های مستقل است.
وحید اصغری فعال سایبری و فارغ التحصیل از دانشگاه هند است. وی هنگام ورود به کشور به اتهام حمل مواد مخدر بازداشت شد. آقای اصغری در فرازی از نامه اش به رئیس شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی تهران می گوید: "چشم بند و دست بند مرا شدیدا به چوب بسته و به ـ حالت ـ کاسه سر به سمت پائین آویزان کردند، با طناب و دستبند، شلاق و سیلی می زدند. با ضربه زدن به شکم و پهلو با پنجه بوکس و گذاشتن چاقو زیر گلویم و روی رگ دستم و تهدید به قتل و تجاوز جنسی چند نفره به من به زور هر چه می خواستند را تلقین می کردند و با وعده و اجبار از من اعتراف غیر واقعی و کذب و امضا و اثر انگشت و نوار مصاحبه ی ویدئویی جعلی بارها گرفتند. در حالی که من فقط متهم بودم."
جواد لاری از فعالان کارگری است که سه سال را در دهه شصت به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق در زندان گذرانده است. وی پس از اعتراضات در انتخابات 1388 زندانی شد. اگرچه شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور حکم اعدام صادره توسط شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی تهران را ارجاع داده بود اما مجددا قاضی صلواتی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران وی را به اعدام محکوم کرد. جواد لاری از بیماری قلبی رنج می برد. وکیل او و خانواده اش می گویند او هیچ اقدامی انجام نداده است که عنوان محاربه بر آن صدق کند.
آقای قنبری معلم در شهر پاکدشت ورامین بوده است . وی از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروه‌های معاند ،داشتن ایمیل‌های مشکوک و ارتباط با یکی از رسانه‌های تلویزیونی خارج از کشور به اعدام محکوم شد. او همچنین به دلیل ارتباط تلفنی با سازمان مجاهدین خلق چند ماه در سال 1385 در زندان بسر برده است.
نزدیکان به وی ، او را قربانی سناریو سازی امنیتی حکومت می دانند. حتی اگر ادعا های حکومت در خصوص وی صادق باشد باز حکم اعدام تناسب با عمل وی ندارد.
زانیار مرادی و لقمان مرادی دو شهروند کرد اهل مریوان هستند که در دی ماه ۸۹، به حکم قاضی صلواتی در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، با اتهام عضویت در حزب “کومله” و دست داشتن در قتل پسر امام جمعه مریوان به اعدام در ملا عام محکوم شدند. این دو زندانی طی نامه ای که منتشر شد اعلام کردند زیر شکنجه و تهدید به تجاوز جنسی مجبور به پذیرفتن قتل شده اند.
از آنجایی که دادگاه های برگزار شده بی اعتنا به رعایت اصول دادرسی منصفانه و عادلانه بوده است و متهمان از حق استفاده از حقوق خود به صورت موثر برخوردار نبوده اند و نهادهای ناظر مستقل نیز در جریان نحوه رسیدگی قضایی آنها قرار نداشته اند، لذا احکام صادر شده برای آنان اعتبار ندارد. فقدان استقلال و بی طرفی قوه قضائیه و سابقه منفی جمهوری اسلامی ایران در نقض برنامه ریزی شده و نظام مند حقوق بشر و اعمال فشار و شکنجه در اخذ اعترافات، صحت ادعاهای حکومت در پرونده های فوق را به طور جدی زیر سوال می برد.
بنابراین ما خواستار الغاء احکام اعدام این زندانیان و اعاده دادرسی محکومان یادشده در دادگاه صالح و آزادی بدون قید و شرط کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
ما معتقدیم کسب جایگاه دوم جهانی در اجرای حکم اعدام لکه ننگی بر پیشانی کشور است و مسئولیت آن با حکومت است. حکومت بر اساس اهداف سیاسی و ناتوانی در توقف سیر صعودی بزهکاری به طور اساسی از حربه اعدام استفاده می کند.
ما با توجه به ناکارآمدی نظام مجازات کنونی در کنترل جرائم سنگین، ضرورت کنار گذاشتن مجازات های مغایر با کرامت انسانی، و پایان بخشیدن به بهره برداری سیاسی حکومت از حکم اعدام، خواهان حذف حکم اعدام از نظام مجازات کشور هستیم.
اسامی امضاء کنندگان
آرش آبادپور وبلاگ نويس، دكتراي رشته مهندسی برق و كامپيوتر
حامد ابراهیمی فعال سیاسی
حامد ابراهیمی نژاد
افشین ابراهیمیان روزنامه نگار ، عضو سازمان حقوق بشر کردستان
نادر احسانی
عبدالرضا احمدی روزنامه نگار،فعال حقوق بشر
داریوش احمدی فعال حقوق بشر
بهزاد احمدی نیا فعال سیاسی
امین احمدیان
احمد احمدیان
فرشید آذرنیوش فعال دانشجویی و رسانه
بهزاد آذرهوشنگ
آزاد آذری فعال حقوق بشر
ایمان آذریان بروجنی
پارمیدا آرامش
کمال ارس کنشگر سیاسی
حميد ارهنجی پور
احمد آزاد
آرنوش ازرحیمی فعال سابق دانشجویی
روشنک آسترکی فعال مدنی
صادق اسکندری فعال دانشجویی
رشید اسماعیلی
الهام اشرف جو راوری فعال حقوق بشر و وبلاگ نویس
فرید اشکان فعال سیاسی
مهرداد اصلانی فعال سیاسی
امیرحسین اعتمادی عضو دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال دانشگاه‌های ایران
رضا اغنمی نویسنده ساکن لندن
علیرضا افتخاری
علی افشاری فعال سیاسی و دانشجوی دکتری مهندسی سیستم
روح اله آقاصالح
سوسو آقامیری
مریم اکبری
سارا اکبری
دنیا اکبری
محمد اکبریان دانشجو
محمدجواد اکبرین دین‌پژوه - روزنامه‌نگار
سعید آگنجی فعال سیاسی/دانشجویی
نصير امامى
رامین امن گستر فعال دانشجویی
منوچهر امیری
بهنام امینی فعال دانشجویی سابق
بهمن امینی ناشر و فعال حقوق بشری
نادر انتصار
مریم اهری
کاوه آهنگری فعال سیاسی
رحیم باجغلی فعال حقوق بشر
احمد باطبی روزنامه نگار و فعال حقوق بشر
حسین باقر زاده فعال حقوق بشر
ایرج باقرزاده فعال ملی مذهبی
نگین بانک
شهلا باور فعال حقوق بشر
بهداد بردبار روزنامه نگار
محمد برزنجه فعال سیاسی
امیر حسین بلالی
خسرو بندری فعال حقوق بشر
رحيم بندوئی فعال سياسی از بلوچستان -ايران
سید علی بنی جمالی
حسین بهادری
شهلا بهاردوست
محمد بهبودی دکترا
عصمت بهرامی فعال حقوق بشر
رضا بهفرنیا کانون اسلامی دانشگاه آزاد اهواز
امير بيگلری
بهرام بیگدلی
میثاق پارسا
پارسا پارسائیان
ترنج پاشایی
مهناز پراکند حقوق بشری
بهزاد پرنیان فعال حقوق بشر
سهيل پرهيزي فعال حقوق بشر
بیژن پریزاده فعال حقوق بشر
عسل پریزاده فعال حقوق بشر
امیر خسرو پزشکراد
کتایون پزشکی
امید پور محمد علی
سپیده پورآقایی فعال حقوق بشر
محمود پورباقر
سعید پورحیدر روزنامه نگار
سعید پیوندی استاد دانشگاه
حبیب تبریزیان
غلام ترشیزی
حسین ترکاشوند فعال حقوق بشر
آرمین تقی پور فعال دانشجویى
علی تقی پور فعال دانشجوی
مجید تمجیدی
شهرام تهرانی
نیره توحیدی
امیرحسین توسطی
محمدعلي توفيقي روزنامه نگار وفعال سياسي
مجید تولایی
محمد ثانی فعال دانشجویی
مژگان ثروتی
رضا جعفريان
محمد حسین جعفری کنشگر فرهنگی و سیاسی(جبهه ملی ایران)
وحید جعفری
بیژن جلالی اتحاد چپ
بهیه جلالی
سیاووش جلیلی دانشجو-فعال عفو بین الملل
جلیل جلیلی
مسعود جمشیدی فعال حقوق بشر در هامبورگ
آرش جنتی عطایی پژوهشگر
آیدین جهانبخش
ابوالفضل (پویا ) جهاندار فعال حقوق بشر
رضا چرندابی فعال سیاسی
پوریا حاجی باقری فعال سیاسی و حقوق بشر
سعيد حبيبي فعال سياسي
محمد حبیبی
پرویز حدادی زاده
آرام حسامی
ستاره حسن پور
یوسف حسنی تبار
میلاد حسینی کشتان فعال دانشجویی
سعید حق جو
بیژن حکمت
عباس حکیم زاده فعال دانشجویی سابق
خلیل حواری نسب
عباس خرسندی عضو همبستگی ملی برای دموکراسی وو حقوق بشر
شهرام خرم روزنامه نگار
محمد خزایی مونترال
آریا خسروی فعال دانشجویی / مدنی
سالار خسروی
علی خلیق
امین دادار دانشجو
پرستو دانا دانشجو
فریبا داودی مهاجر فعال حقوق بشر و زنان
مهرداد درویش پور
نسیم دریاب
فرهاد دفتری
مینا دفتری
البرز دماوندی حقوق بشر
فریبا راد
منوچهر راستا فعال سیاسی - زندانی سیاسی دهه شصت
مژگان رافت فعال حقوق بشر
احمد رافت
ریبین رحمانی فعال حقوق بشر
کمال رحمانیان فعال سیاسی
سالومه رحیمی
نیلوفر رستمی
امیر رشیدی
سحر رضازاده فعال دانشحویی سابق
پدرام رضازاده
شیده رضایی فعال حقوق زنان و برابری های بهداشتی
آزیتا رضوان
محسن رضوانی اتحاد چپ- کارگر صافکاری و نقاشی خودرو
محسن رضوانی فعال سیاسی چپ
پدرام رفعتی فعال سابق دانشجویی
علی اصغر رمضانپور روزنامه نگار
محمد رنجبر
بنفشه رنجی
میثم رودکی فعال سیاسی
مریم روزبهانی فعال حقوق بشر
فریبا روستایی
امین ریاحی فعال سیاسی
سیروس زارع زاده اردشیر فعال حقوق بشر
یاسمن زارعی
نوید زاهدی حزب سبز
فتحیه زرکش یزدی فعال حقوق بشرو حقوق زنان
حسن زرهی نویسنده
محمد زمانی روزنامه نگار و فعال سیاسی
محمد زمانی روزنامه نگار و فعال سیاسی
گیو زندی
متین سال مه دانشجویی
میترا سالارنیا
میر حمید سالک
حسین سبحان اللهی فعال مدنی
فتاح سبحانی فعال سیاسی
بهروز ستوده فعال سیاسی و حقوق بشر
بهروز ستوده فعال سیاسی و حقوق بشر
فواد سجودی فریمانی دانشجویی, حقوق بشری
نسیم سرابندی
آیدا سعادت
نکیا سعیدی فعال سیاسی-کارگری
حسن سلامی
فرزاد سلطانزاده نادری
یوسف سلیمانی
عبدالباسط سلیمانی دانشجویی،آنارشیستی
سعیده سهرابی
حمید سوری دانشجویی
رضا سیاوشی فعال سیاسی
همن سیدی
ساحل سیستانی دانشجویی
لیلا سیف اللهی
سلمان سیما عضو داشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاه های ایران
بهار شادی
علی‌ شاکری فعال حقوق بشر و صلح
نوشین شاه محمدی فعال دانشجویی
داراب شباهنگ
شلیر شبلی فعال حقوق بشر و زنان
مصی شرافتی
حسن شریعتمداری
روحی شفیعی
عباس شیرازی فعال سیاسی
فرح شیلاندری زنان، فیلمساز
زهره صادقی فعال زنان و حقوق بشر
محمدرضا صادقی
علی صادوقی
بهنام صارمی فعال سیاسی
امير صحتي
بالی صداقت
سوفیا صدیق پور از حامیان مادران پارک لاله/ لس آنجلس- ولی
بیژن صف سری روزنامه نگار
سیاوش صفوی فعال سیاسی
فرزاد صنعنی دکترا
معصومه ضیا زنان
حسن طالبی فعال دانشجویی
علی طایفی فعال اجتماعی و مدنی
هادی طلاکوب فعال حقوق بشر
بابک طهماسبی فعال دانشجویی سابق
مریم طهماسبی
محبوبه عباسقلی زاده
غلام عباسی
علی عبدی دانشجو
مزدک عبدی پور کنشگرسابق دانشجویی و کنشگر فعلی سیاسی و حقوق بشری
قاسم عبرلیا
شهلا عبقری استاد دانشگاه ، فعال حقوق زنان و حقوق بشر
نازلی عراقی
مهدی عربشاهی دبیر سابق تشکیلات دفتر تحکیم وحدت
علی‌ عضدی
کتایون عظیم فرد فعال و هنرمند
نازی عظیما
خسرو علاف اکبری دانشجو
کاظم علمداری
مریم علیخانیان
طیبه علیرضایی
مهرداد عمادی
مهرداد عمادی
سانیا عوض پور فعال حقوق بشر
پویا غلامرضایی فعال سیاسی-دانشجویی
سینا غیور
فرشيد فاريابي فعال رسانه اي
منوچهر فاضل
علی فتوتی دبیر سابق شاخه دانشجویان جبهه مشارکت فارس
امیر حسین فتوحی فعال سیاسی
فرشته فراهانی فعال سیاسی و حقوق بشر
سیاوش فرجی
ندا فرخ فعال حقوق بشر
ناهید فرشی حقوق بشری
کیوان فروزان
نادر فروزی
سرایا فلاح فعال زنان و اقلیتهای قومی
فیروزه فولادی فعال سیاسی
حسن فیض بخش دکترا
شهاب فیضی
اختر قاسمی روزنامه نگار و عکاس خبری
سعید قاسمی نژاد سخنگوی دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاههای ایران
رضا قاضی نوری عضو سابق انجمن دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه تهران
آیدا قجر روزنامه نگار
جعفر قدیم خانی
محمد قلیخانی
مونا کاشف
رویا کاشفی مدافع حقوق بشر
مونا کاشفی
نوید کامران
کاوه کرمانشاهی
مهدی کریم نیا
یوسف کریمی
اکبر کریمیان
علی کلائی فعال حقوق بشر
شقایق کمالی
حمید کوثری فعال سیاسی
اميد كوهى
بهمن کوهی
علیرضا کیانی فعال دانشجویی
تقی کیمیائی اسدی
کمال گاوودی
ژیلا گلانپر روزنامه نگار و فعال زنان
نیما گنجفر
رضا گوهرزاد
کامیاب گیوه کی فعال سیاسی، دانشجویی
هوشنگ لو
حمید مافی روزنامه نگار
بهنام مباشری فعال سیاسی-فرهنگی
رضا مبین فعال سیاسی و حقوق بشر
نوید محبی
سوسن محمدخانی غیاثوند روزنامه نگار
بابك محمدى
مجید محمدی جامعه شناس و تحلیلگر مسائل ایران
بردیا محمدی
فرحناز محمدی فعال حقوق بشری
بهمن محمدی
اکبر محمدیزاده
پویان محمودیان فعال دانشجویی
سعید مرادی نقده
آزاد مرادیان فعال حقوق بشر
نوید مستوفی
حمید رضا مسیبیان حقوق بشر
هوشنگ مشکی پور
زهرا مشهدی
سید نریمان مصطفوی فعال دانشجویی سابق
علی مصلحی روزنامه نگار
عباس مظاهری زندانی سیاسی پیشین
نگار معتمدي
مهدی معتمدی مهر فعال سیاسی
منصور معدل استاد جامعه شناسی٬ آمریكا
عبدالحميد معصومی تهرانی
امیر معماریان فعال سابق دانشجویی، فعال سیاسی
مریم مقدم
رضوان مقدم فعال حقوق زنان
حسن مکارمی روانکاو و پژوهشگر سوربن
امیر ممتاز فعال سیاسی
ابراهیم منافی
عزیز منجمی
حامد منزه سابقا فعال دانشجویی و عضو دفتر تحکیم وحدت
اشکان منفرد وبلاگ نویس - فعال حقوق بشر
علی مهتدی روزنامه نگار
ابراهیم مهتری فعال سیاسی - حقوق بشری
علی اكبر مهدی استاد جامعه شناسی٬ آمریكا
مهرزاد مهر به امید
فریبرز مهران ادیب مستقل
فرید مهران ادیب مستقل
محمود مهران ادیب ارتشی پیشین- سرهنگ
آناهیتا مهران ادیب دانشجو
بهناز مهرانی
بهزاد مهرانی
بهناز مهرانی
همایون مهمنش
لاله موذن زاده هوادار آقای بروجردی روحانی معترض و مخالف اعدام
سید داوود موسوی عکاس خبری
علی اکبر موسوی (خوئینی) نماینده پیشین مجلس
فهیمه میانجی
ایسان میران بیگ مدافع حقوق بشر
زیبا میرحسینی
انور میرستاری بلژیک
ستاره میهن دوست
آرش ناجی فعال حقوق بشر
فرشته ناجی حبیب زاده
رضا نافعی
عباس نامی
صادق ناهومی فعال حقوق بشر
حسن نايب هاشم مدافع حقوق بشر
آرش نراقي
راضیه (پری) نشاط فعال حقوق بشر
مزدک نصیری فعال حقوق بشر
علی نظری فعال دانشجویی
پریچهر نعمانی
شروین نکوئی جامعه شناس
شیوا نوجو فعال صلح
مهدی نوذر
مهدی نوربخش استادیار روابط بین الملل
فرهاد نوری فعال حقوق بشر
پرتو نوری علا
سجاد نيك آيين نويسنده وفعال سياسي
بهمن نیرومند نویسنده و روزنامه نگار
داراب نیرویی
علی رضا نیک منش فعال داتشجویی سابق
نادر هاشمی استاد دانشگاه دنور آمریکا
امیر هاشمیان
محمد هدايتي
فریدون هرمزدیاری
رضا هیوا شاعر
فرزین وحدت
مهدی وزیری
ملیحه وزیری
اکبر وکیلی

سجاد ویس مرادی فعال دانشجویی
علی یزدانی
مریم یزدانی فعال حقوق بشر
تارا یزدی
فریده یزدی
طلعت یگانه تبریزی خانه دار
مسعود یوسفی
رقص دختر بچه ای از آباده
هنرمندی در حد کمال و رقصی با تمام وجود این هنر ستیزان ما چه ظلمی بر هنرمندان و مردم ایران روا میداند
 

lørdag den 28. januar 2012

حمایت جمعی ازپاسداران دو لشکرسپاه از علایی

01/28/2012

 در پی نامه های هشدارآمیز و خطاب دوازده تن از فرماندهان سپاه به سردار علایی، جمعی از پاسداران لشکر امام حسین، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم، با انتشار نامه ای سرگشاده به این مقامات سپاه، برخی مسائل روز را با آنان در میان گذاشته و با بر شمردن گوشه ای از مشکلات و بحران، مسبب آن را مسئولین حاکم معرفی کرده اند.



 سه مرکز عمده سپاه، در پاسخ به دوازده مقام نامه نگار به سردار علایی خاطرنشان می کنند: “اختلافات و تبعیض های طبقاتی، تورم و گرانی لحظه ای، تعطیلی روزنامه ها و احزاب و مجامع گروههای ملی و دینی و اجتماعی و مدنی ، سانسور فیلمها، کتابها، سریالها، سروده ها، استعدادکشی و نخبه کشی های خاموش، دروغها، غیبتها و اهانتهای دائمی، خرافه گری، تملق های آنچنانی و از همه بدتر و مضرتر تحریک های روزافزون جهت تحریم های کمرشکن و دشمن تراشی ها و جنگ طلبیهای جاهلانه یا خائنانه، همگی دستاورد سیاستهای غلط، نابخردانه، یکجانبه، انحصار طلبانه و دیکتاتور مآبانه جمعی از حاکمان کشور است.”
گفتنی است، دو هفته پیش جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران، با نوشتن نامه ای خطاب به حسین علایی، از مواضع این سردار دوران جنگ و منتقد فعلی حاکمیت ابراز تاسف و انتقاد کردند و او را مورد حمله قرار دادند. این دوازده مقام، سرتیپ پاسدار جعفر اسدی، سرتیپ پاسدار علی فضلی، سرتیپ پاسدار محمد کوثری، سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی، سرتیپ پاسدار مرتضی قربانی، سرتیپ پاسدار حسین همدانی، سرتیپ پاسدار علی زاهدی، سرتیپ پاسدار مرتضی صفاری، سرتیپ پاسدار محمد حجازی، سرتیپ پاسدار غلامرضا جعفری، سرتیپ پاسدار غلامرضا جلالی و سرتیپ پاسدار سید علی بنی لوحی بودند.
متن نامه جمعی از پاسداران لشکر امام حسین، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم به دوازده تن از فرماندهان سپاه به شرح زیر است:
به نام خدای احکم الحاکمین
(تفکر میلیونی حسین علائی)؛ خطاب به دوازده فرمانده سپاه
احتراما ” نامه شما در پاسخ به سردار علایی رؤیت شد؛ لطفا” جوابیه آن را که ” مثنوی هفتاد من کاغذ شود” را در کمتر از هفت دقیقه مطالعه فرمایید.
نامه شما با حرفهای کلیشه ای و تکراری گوش کرکن نشانگر اینست که به اندازه حدود ۳۳ سال از جامعه داخلی یا ۳۳ قرن از جامعه جهانی دور افتاده اید؛ اگر شما داخل مردم بودید و آرمانهای آنها و شهیدانشان را بیاد می آوردید و غیراز بوقهای دولتی و حکومتی و امنیتی صداهای مختلف و فراوان دیگران را می شنیدید و غم و درد انسانهای شریف و امت بیدار و آرزو برباد رفته را لمس می نمودید و علیرغم ادعاها و کلاسهای فرهنگی پادگانی با معیارها و ارزشهای صحیح انسانی و اسلامی آشنا بوده و با شرک و بت و الهه پرستی فاصله می داشتید و از حصارهای سنگین و غل و زنجیرهای ننگین بیرون می آمدید و با آمار زندانیان عادی و محکومیت به اصطلاح قضایی۴۰ قرن یا ۴ هزار سال زندانیان سیاسی و عقیدتی و اعتراضی وصنفی و نژادی ایران آشنا می شدید و با عدد و رقم شکنجه دیدگان کهریزکی و غیره- خانواده های حق طلب شهدای ۸۸ و قتلهای انفرادی و زنجیره ای قبل از آن، اخراج شدگان سلحشور دانشگاهها و دیگر مکانها- تبعیدیها- دستگیریهای وحشیانه و گروکشی های ظالمانه، حصرهای خانگی غیرقانونی و دیگر ظلمها به فرزندان غیور و گروههای مرجع جامعه آشناتر بودید و آمارهای رسمی و غیررسمی بیکاران، مهاجران، مجردان، مستاجران، معتادان، کارتن خوابها، سارقان، طلاق گرفته¬ها، فاحشه ها،کلیه فروشها،خودکشی کرده¬ها،اختلاسهای میلیاردی دولتی که نباید کش داد!
اختلافات و تبعیض های طبقاتی، تورم و گرانی لحظه ای، تعطیلی روزنامه ها و احزاب و مجامع گروههای ملی و دینی و اجتماعی و مدنی ، سانسور فیلمها، کتابها، سریالها، سروده ها، استعدادکشی و نخبه کشی های خاموش، دروغها، غیبتها و اهانتهای دائمی، خرافه گری، تملق های آنچنانی و از همه بدتر و مضرتر تحریک های روزافزون جهت تحریم های کمرشکن و دشمن تراشی ها و جنگ طلبیهای جاهلانه یا خائنانه که همگی دستاورد سیاستهای غلط، نابخردانه، یکجانبه، انحصار طلبانه و دیکتاتور مآبانه جمعی از حاکمان کشور است، آشنا بودید و چشم به حقوق و مزایا و رانت های پست و آلوده دنیایی نمی داشتید و تقوی و معرفت و شعور و شرف و جوانمردی خود را به پای بتهـــــا نمی ریختید و از فرط بصیرت، “ماست را سیاه نمی دیدید” و بعضا “ملئت بطونهم من الحرام” نبودید و از خون شهیدان ابزار نمی ساختید، قرآن بر نیزه نمی افراشتید و دین زلال خدا را ملعبه قرار نمی دادید؛ و به اسلام پاک و زیبا و رحمانی، لباسی عبوس، خشن ، نفرت انگیز و ضد استدلالی نمی پوشانیدید ! صد درصد یار و حامی تفکر میلیونی حسین علائی و همه علائی های علو همت و پاکباخته ایران عزیز و اسلام کبیر بودید. اشتباه شما اینست که سردار قهرمان، حسین علائی را “فرد” می بینید و تصور می کنید با اجتماع اوباشها و شعبان بی مخ های زمانه در حوالی منزلش او را از سر راه برخواهید داشت.
در صورتیکه او نماد کوچکی از یک جریان بزرگ است. جریان برحقی که عملکرد شما و رهبرانتان کلید و شروع آن را رقم زده است؛ جریانی که صدها پرسش بر لب و صدها آرزو در دل داشته و دارد و با ترازوی عدل وجدانی و قرآنی همه چیز را می سنجد و فریب خداوندان زر و زور و تزویر و صاحبان تیغ و تسبیح و طلا و فرعون و قارون و بلعم باعورا، را هرگز نخواهد خورد.
این جریان علیرغم انواع تهمت¬ها و بد دهنی¬ها، مستقل، پاک نهاد و سبزاندیش است که استبداد داخلی را جاده صاف کن وحامی خواسته و یا ناخواسته استعمار بیرحم خارجی میداند و بسان قذافی و مبارک و اسد پای بیگانگان را به کشور می گشاید.
این جریان مثل شما در حاشیه امنیت زیست نمی کند، اسکله و بندر برای ورود کالا ندارد، شریان اقتصاد در دستش نیست، قاضی نما و سلول و حبس ندارد، پشتیبانش ولایت خبرگان ساخته، رئیس جمهور دغلکار، وزیر امنیتی و وکیل فرمایشی نیست. صدا و سیمای و منبر و میکروفون یکطرفه ندارد، واعظ و مداح سلطنتی و کفن پوش عربده کش نیز ندارد، تنها چیزی که دارد فطرت پاک و اندیشه تابناک، خدای منزه و عترت مطهر است .
در پایان کلام از شما سینه چاکان ولایت میخواهیم نه همچون شمر و ازهاری بلکه همچون حرّ و مختاری، کمی تامل کنید و معاد را پیش چشم دارید؛ زیاد تحقیق و مطالعه لازم نیست چون با ضیق وقت مواجهید! مردانه استدعا داریم حداقل نامه های مشفقانه شماره ۱ تا ۱۹ ابوذر و حرّ زمان، همرزم خودتان، دوست ارزشمند شهید آوینی جناب محمد نوری زاد را با دقت بخوانید و با خانواده های شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باکری، شهید همت، مراجع مستقل قم ، بیت امام و علمای خط امام، خاندان مرجع بی نظیر آزاده آیت اله العظمی منتظری، مهندس بازرگان، سحابی ، طالقانی و شریعتی عزیز تماسی داشته باشید و سری نیز به شیران در بند بزنید، باشد که خدا از سر تقصیرات ما و شما بگذرد . والسلام علی من اتبع الهدی
جمعی از پاسداران بی ادعای لشکر امام حسین ع ، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم (ع )
بهمن ماه ۱۳۹۰

fredag den 27. januar 2012

همایون شجریان قطعه‌ای برای خلیــج پــارس

غرشِ خیزاب‌هایِ نیلگون دریای پارس ... باز تابی هست از نامِ غرور افزای پارس


تا به یاد آراد شکوهِ روزگارِ باستان ... کی‌ خلیجِ پارس از بیگانگان گیرد نشان


هم نوا خیزاب‌ها خوانند با من این سرود ... باد بر هر چه نشان از پارس دارد بس درود


هم نوا و هم سرا خیزاب‌های پر خروش ... می‌‌زنند ایرانیان را سر به سر بانگِ بهوش


یک زبان و یک دل‌ و هم بسته و هم داستان ... مرز‌ها را با خرد ورزی زدایید از میان


پاک باید تا کنید آثارِ ننگین نامه‌ها ... لرد آنچه پاره پاره میهن و از هم جدا جدا


سر به سر باشید مانندِ دماوند استوار ... هم دل‌ و هم آرمان و ایران زمین را پاسدار

غرشِ خیزاب‌هایِ نیلگون دریای پارس ... باز تابی هست از نامِ غرور افزای پارس


تصویر ماهواره‌ای از خلیج پارس به‌کمک نرم‌افزار Google Earthهمایون شجریان از اجرای تصنیفی برای «خلیج پارس» خبر داد و گفت: «احتمال انتشار این اثر در قالب آلبوم و یا تک‌اثر وجود دارد.»
همایون شجریان در گفت‌وگو با خبرنگار موسیقی خبرگزاری فارس گفت: «این تصنیف را علی قمصری بر اساس شعری از حسین فرهنگ‌مهر، در رابطه با خلیج پارس ساخته‌ كه بنده آن را اجرا كرده‌ام.» وی با بیان اینكه این تصنیف در دستگاه شور است، افزود: «این كار خوانده شده و آماده است و هم‌اكنون در فکر چگونگی انتشار آن هستیم.»
این خواننده درباره‌ی انتشار این اثر افزود: «در حال حاضر هیچ چیز در خصوص نحوه‌ی انتشار این تصنیف مشخص نیست؛ چرا كه ممكن است در قالب یک آلبوم موسیقی و یا به‌صورت تک‌تصنیف منتشر شود. البته اگر در قالب آلبوم منتشر شود، احتمالاً در یكی از آلبوم‌های علی قمصری جای خواهد گرفت.» وی درباره‌ی پخش این تصنیف از صدا و سیما نیز ابراز بی‌اطلاعی كرد و بیان داشت: «متأسفانه هیچ چیز در این خصوص نمی‌دانم، شاید امكان این هم وجود داشته باشد.»
همایون شجریان با اشاره به این‌كه برای برگزاری  امشب عازم هستیم، گفت: «كنسرت ما از ۲۸ فروردین از آمستردام آغاز و در تاریخ‌های ۲۹ فروردین در كلن، ۲ اردیبهشت در لندن، ۵ اردیبهشت در مونیخ و ۶ اردیبهشت در وین ادامه می‌یابد. بعد از یک هفته استراحت هم یک ماه كنسرت در آمریكا و كانادا خواهیم داشت.»
وی ادامه داد: «هم‌زمان با این كنسرت‌ها، آلبوم‌های قیژک كولی و خورشید آرزو نیزاما احتمال اجرا در تهران وجود دارد.»

خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی

اينجانب كوروش رستميان بور ایام خىمت سربازی خود را در زندان دیزل آباد کرمانشاه سپری نمودم، در حالی که از زندان ترخيص شدم ایمنوشتار ذیـل خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی و در قالب گزارشگری نقض حقوق بشر به نگارش در آمده است. این خاطرات عينا مشاهده گردید
زندان های اوین و رجایی شهر به دﻻیلی همچون وجود زندانيان شناخته شدهٔ سياسی و تمـرکز اطـﻼع رســانی نهاد هــای حقــوق بشــر در خصــوص وضــعيت ایــن زنــدان و زنــدانيان سياسی، تا حدی برای مردم ایران و حتی جامعـه جهـانی شـناخته شـده اسـت؛ امـا هســتند زنــدان هایی کــه وضــعيت زنــدانيانش بســی اســفناک تر از ایــن زنــدان هاســت و متاسفانه در مورد شرایط وخيم و بحـرانی ایـن زنـدان ها بـرای افکـار عمومـی و نهاد هـای حقوق بشری بين المللی اطﻼع رسانی آنچنانی انجام نشده است.
یکی از این زندان ها، زندان مرکزی کرمانشاه، مشهور به زندان دیزل آباد است. من كه اين مطلـب را مي نويسم نزدیـک بـه دو سـال در ایـن زنـدان، بـه سـر بـرده ام و از نزدیــک در جریــان وقــایع دلخراشی بوده ام. این مهم تاجایی ست که حتی حرف زدن در موردش با گذشت چند سال همچنان تاثيرات خيلی بدی بر روحيه ام می گذارد.
هدف از نوشتن این مطلب اشاره ای کوتاه بر وضعيت غيرانسانی حاکم بر این زندان و مصائبی که زندانيان سياسی و حتی عادی زندان کرمانشاه با آن روبه رو هستند و لزوم توجــه نهاد هــای داخلــی و بيــن المللــی مــدافع حقــوق بشــر بــه وضــعيت زنــدان های شهرستان های دیگر همچون زندان دیزل آباد است.
******* ********* ******
در نقطه ی آغاز به پایان رفتم
خسته شدم از خودم به زندان رفتم
یعنی که حساب کار دستم آمد
چاهی به دلم کندم و در آن رفتم
****** ******** ********
ما را از تهران به کرمانشاه منتقل کردن یه شب رفتیم و درخانه موندیم بعدش روز بد امدیم در زندان دیزل آباد خودمان رو معرفی کردیم از همون لحظه اول میدونستم که من از این زندان با خاطرات خوش بیرون نمیرم چون از اولش با بد خلقی شروع شد حدودا ۱۲ نفر که همشون بچه کرمانشاه بودن من با یکی‌ دیگر از دوستانم که همشهری بودیم اول روزش که گذشت و روزبعد مرا تقسیم کردن که من به همرا ۷ نفر دیگر در آنجا موندیم و بقیه دوستانم در شهری دیگر تقسیم شدندحالا به قول خودمان خدمت یا به اصطلاح من جنایت علیه بشریت در ایران چون مارو برای کتک کاری وازار و اذیت زندانی آموزش داده بودن بجز اینکه با زندانی بد رفتاری کردن چیز دیگری از آموزشی‌ یاد نگرفته بودیم حالا من اولین روز خدمت گذاشته بودنم درب بند هشت زندان که واقعاً سخت‌ترین شب زندگیم بود چون خیلی ترس داشتم تا روز شد من هر ۲ ساعت پست را عوض می‌کردم هزاران فکر بد می‌کردم روز شد بعدش به اسا یشگاه برگشتیم که سربازان به ما گفتن امشب اعدامی نداشتیم منم گفتم اعدام چی‌ گفتن ما هر هفته اعدامی داریم من به طور کلی‌ شوکه شدم با وجود اینکه چندین فامیل ما را رواعدام کرده بودن با این اسم هم آشنای داشتم ولی‌ اصلا فکرشو نمیکردم که خودم یه روزی شاهد این قضیه باشم کلا از این دنیا رفتم خیلی اعصابمو به هم ریخت خلاصه چند شب گذشت که گفتن امشب یه اعدامی داریم که زن است و از زندان کانون اصلاح تربیت می‌‌اورنش من هم اون شب سرباز آماده بودم سربازاماده هم کلا کارش اون شب آماده بود جهت کنترل زندان شورش‌ها و هر گونه تحریک غیر قانونی از زندانیان حالا بگذاریم سأعت حدود ۴ صبح بود که به ما برپا دادن گفتن که حکم می‌خواد اجراشود که ما هم رفتیم که یک ماشین از طرف دادستان و یک آمبولانس با یک پزشک از طرف پزشک قانونی که جرم زن به گفته هایی که من در آن شب شنیدم این بود که شوهرش معتاد بوده و این چندین بار به شوهرش تذکر داده بود که کسی‌ رو خانه نیاورد جهت مصرف مواد مخدر که شوهرش بدون هیچ گونه توجهی به این موضوع کارشو تکرار می‌کند که یک شب با یه مرد دیگر به خانه می‌آید که زنش مخالفت می‌کند و گویا شوهرش اون را کتک کاری می‌کند اونم از فرصت استفاد می‌کند و با یه چاقو هم شوهرش و هم مهمانشون به قتل میرسند این زن یه بچه دختر هم داشت که واقعاً دیدن اون لحظه اصلا از جلوی چشام نمیرود لحظه اعدام این زن که موقعی که او را بالای چهار پایه بردن این زن از ترس نتونست جلوی ادررش رو بگیرد اعدام قتل عمد است اون روز برگشتم خواستم از خدمت فرار کنم ولی‌ بازم ترس اینکه منو بگیرن و مجازاتش زندان بود منصرف شدم واقعاً یه ماه بعد از اون شب هر شب بدنم دچار یه عرق شدیدوهر شب کابوس های وحشتناک میدیدم از اون شب قسم خوردم که دیگر حکم عدام به هیچ وجهی نروم
ولی‌ این کاروظیفه بود چون چیزی که اجبار است باید می‌رفتیم از کدام درد بگم که خودم ننالم واقعاً که الان این مطلبو مینویسم تو شرایط وخیمی هستم چون مردم ‌همش خاطرات خوب از گذشته شون به یاد میارند ولی‌ من چی‌ کل خاطراتم خلاصه شده در جنایت زندان که هر شب آزارم میدهد من که این مطلبو می نویسم حدود ۲ سال از دوران خدمتم می‌گذرد ولی‌ این خاطرات لعنتی مگر میزارم راحت باشم این مطلبو می نویسم که از جنایاتی که جمهوری اسلامی ایران علیه بشریت پرده بردارم و یک کمی‌ وجدان خودم راحت بشود بد از اون شب منو به پست بهداری زندان فرستادن که این زندان دارای دو بهداری بود که یکی بهداری داخله و دیگری بهداری خارجه بود که من پستم افتاد به بهداری خارجه زندان بهداری خارجه زندان دارای دو طبقه بود که طبقه اول آن دارای یه آزمایشگاه یه دارو خانه یه اتاق جهت معاینات بیماران و در داخل‌حیاط این بهداری دو تا اتاق بود که یکی جای بیماران ایدزی یا به استعلا اونا بند ایزوله و دیگری جای بیماران روحی روانی‌ بند ایزوله که جمعیتش متغیر بود بعضی‌ روزها تا ۱۰ نفر بعضی‌ روزها ۵ نفر ولی‌ این ۵ نفر یه پا ثابت اونجا بودن چون وضعیتشان خیلی وخیم بود نه حدوداکه زندان فقط این ۵ نفرایدزی داشته باشد بند۸ هشت این زندان اکثرا یا
ایدزی بودن یا بیماریهای لا علاج دچاربودند طبقه دوم این بهداری چند تا اتاق داشت که جهت نگهداری زندانیان بیمار بود با یه اتاق جهت پرستار زندان که در یه قسمت جدا بود واقعاً خیلی جای وحشتناکی بود چون هیچ گونه رسیدگی نمی شد یادم میاد یه زندانی که از منتطقه به اسم شویت بود که نیروهایی انتظامی در شب به اون شلیک کرده بودند و قطع نخاع شده بود این رو در دایره ی اطلاعات این قدر نگه داشته بودن که و اقعا بدنش بوی مردها گرفته بود و بدون هیچ گونه رسیدگی اون رو انداخته بودن منم با خواهش از زندانیان دیگر که اونا هم بیمار بودن خواستم که به این برسند که اونا هم درخواستی داشتند که من باید انجام میدادم که سیگار می خواستن اوردن سیگار هم برای سرباز خیلی راحت نبود من هم به خواسته ی آنها تن دادم و به هر جوری شد برای آنها سیگار اوردم که به این زندانی کمک کنند فقط از حس انسان دوستی‌ و تعهدی که به انسانیت خودم داده بودم واقعاً درست که این کار خلاف قانون بود ولی‌ جون اون مرد برای من از هر مجازات خدمتی مهمتر بود چون همیشه هر کس را در اون حالت میدیدم بهترین قضاوتم این بود که خودمو جای اون بذارم و خودم را در اون موقعیت ببینم حالا بگذاریم واقعاً بد‌ترین شکنجه برای یک سرباز این است که زندانی را در آن موقعیت ببینید دران دو سال ۲ تا از سربازان که دیگر زده بودن به سیم آخر از دست این همه جنایت خود کشی کردن در برجک های زندان با اسلحه ی که در اختیا رشان بود خود کشی کردن از کجای این جهنم بگم که درد آور نیست از اعدام از شکنجه ها از خودکشی سرباز از خود زنی‌ زندانی از تجاوز زندانیان به طور گروهی از بستن زندانیان تا صبح به روی میله ی بند از شکستن دندان دست و پای زندانیان توسط مامورین زندان از چی‌ بگم واقعاً که شکنجه گاهی است اکثر سربازان این زندان با تمام شدن خدمت یا خود کشی‌ می‌کنن یا مجبور به فرار از ایران می شوند یا به هر حال یک جوری زندگی خودش را فنا می‌کند یادم میاد یه روز حدود ساعت ۳ بعدازظهر بود یه زندانی که از جرمش نگفت بد اینکه از مرخصی برگشت بود بعد این زندان یه سرهنگ داشت که از گرگ هم وحشی تر بود دستور داده بود اون رو به بند ۹ زندان منتقل کنند این بند حدود ۱۰ زندانی داشت که یکی از معروف ترن چهره زندانی بود به اسم یدالله.ا که برادرش یکی‌ از فرماندهان بلند پایه سپاه جمهوری اسلامی ایران بود گویا فرماندهی ۳ منطقه آیلام کردستان و کرمانشاه بود که به جرم قتل عمد در بند ۹ نگهداری می شد یه شب که من در آنجا پست اماده بودم عکس خودش و برادرش با محسن رضای فرماندهی کل سپأ ه ایران رو نشان افسر نگهبان داد که منم دیدم این بند جهت ادب کردن زندانیانی بود که با پرسنل زندان پروبازی در می اوردند یا زندانیانی که حکم اعدم شان در مرحلی اجرا بود شب قبلش به آنجا اورده می شد ند این زندانی که از مرخصی برگشت بود یه چند روزی دیر از مرخصی امده بود که با دستور سرهنگ کاکایی به واحد ۹ منتقل شده بود که گویا توسط انها مورد آذر و اذیت قرار می‌گیرد این زندانی مجبور به خود زنی‌ شده بود و یک دست خود را با چاقو از بالا تا پین کشیده بود از قسمت داخل که اون را به بهداری اوردند و منم به دکتر زنگ زدم جهت جراحی چون دکتر داخل شهر بود یه کمی‌ دیر رسید یک دفعه سرهنگ کاکایی جهت بازرسی وارد بهداری شد به محض دیدن زندانیشروع بهفحاشیکردن به شد بعدش دکتر رسید که جراحیش کند زخم ش خیلی عمیق بود یک سره داشت خون ریزی میکرد که سرهنگ کاکایی با ممانت از جراحی به یک سربازی دستور داد که براش نمک بیاورد که در داخل زخمش بریزد هر چی‌ دکتر التماسش کرد اصلا گوش شنوایی نداشت بعد نمک اوردن براش اون را به پشت به یک درختی درب بهداری دستبند زد و بعد نمک را در داخل زخمش ریخت باور کنید زندانی دادش به فلک رسید بد‌ترین جنا یت را من در این زندان دیدم مثلا تجاوز ۴ نفر به یک پسر جوان که به زور اون را به زیر تخت برده بودند و هر چهار نفری به او تجاوز کرده بودن و بعدش با سرو و صدای پسره زندانیان دیگر هم جمع شده بودن و به هر حل گندش بالا اومد و هر ۵ نفرشان را از بند اوردن بیرون و روی سنگلخی که در داخل زندان جهت گاز کشی داخل زندان ریخته بودن اینقدر با پای ب کفش اوردنشن که کل حدود صد متر بود کلا از خون قرمز شده بود بعدش هم با باطوم به جان اونی که تجاوز بهش شده بود افتادند که هیچ وقت نتواند هیچ حرفی‌ بزند واقعاً آخر دنیا همین جاست زندان دیزل آباد کرمانشاه یا (زندان مرکزی ) بد‌ترین خاطرات عمرم در زندان دیزل آباد بوده یادم میاد یه روز حکم قطع دست یه نفر داشتن ولی‌ در ملاعام نه که بگم یک بار بارها قطع دست در داخل زندان در ملا عام که یکی از معروفترین کشتی گیر کرمانشاه بود که در محلی به اسم جعفر آباد مرتکب چندین سرقت شده بود و در همان محلی جعفر آباد حکم قطع دستش اجرا شد این پسر که یک موقعی مردم برای مسابقاتش به سالنها میرفتند باید الان مردم برای قطع دستش میومدن همش خلاصه شده در یه کلمه اونم واقعاً نبود آزادی و دمکراسی چرا یه کشتی‌ گیر اینقدر منزویش کنن که بخواد دست به دزدی و کیف قاپی بزند موقعی که بد از آزادیش یک روز در دادگاه دیدمش این پسر از ترسی‌ که رفته بود توی بدنش کلا دچار یه بیماری خیلی بد شده بود که در هوای سرد هم عرق میکرد از کجای جنایتها بگم که خودم تحمل نوشتنش رو داشته باشم واقعاً بعضی‌ چیزها هست که حتی برای خودم هم نوشتنش درد آور است یادم میاد زمستان بود برف زیادی باریده بود و یک زندانی داشتی در بند ایزوله که گویا در دایره اطلات بلای سرش اورده بودن که هیچ وقت نمی توانست جلوی خودش بگیردغذا که میخورد به زودی خودشو خراب میکرد یعنی‌ جوری بود که نمی توانست جلوی مدفوش را بگیرد که در یک شب سرد و برفی فوت شد و به دستور افسر نگهبان ۲ تا زندانی اون را در داخل کفن پیچیدن و در داخل یه پلاستیک کذشت و در بیرون بهداری در داخل برف رهایش کردن تا صبح واقعاً اسفناک ترین لحظه‌های عمرم ا گذراندم یعنی‌ جوری شد که از انسان بودن خودم بیزار بودم پیش خودم فکر می‌کردم که این هم شاید برای خودش یه موقعی آبرو و عزتی داشته ولی‌ حالا چی‌ حتی این قدر بی‌ ارزش بود جان یک انسان برای آنها که نمی خواستن در داخل بهداری باشد و اون را گذشته بودن در بیرون از بهداری در داخل برف واقعاً آیا ارزش یک انسان در این حد وقتی‌ که مرد دیگر اون همه ارزش و انسانیتی که داشته آیا می‌میرد این زندان دارای هفت مشاوره و دو بند یه بازداشتگاه موقت که در داخل این مشاوره ها زندانیان سابقه دار حکومت میکنند یعنی از تجاوز تا فروش مواد مخدر که بعضی‌ مردها واقعاً به بهای تجاوز به یک زندانی این کارو را می‌کنن در این زندان اگر هم تجاوز بکنن هیچ کسی‌ با آنها کاری نداردچون حرف اونها یه سند برای مسئولین زندان محسوب میشد در داخل بند اگر کسی‌ به خواستی آنها تن ندهد مورد ضرب و شتم توستط گروه انها قرار می‌گیرد این زندان به محض ورود هر زندانی جهت انگشت نگاری او رو به جای به اسم انگشت نگاری می‌بردند در آنجا بازرسی کامل بدنی از اون به عمل می‌آید و به بند یابازداشتگاه موقت برده میشود در بازداشتگاه موقت بدون هیچ گونه تفکیک لازم هر کدام که حدود ۱۵ الی‌ بیست روزی که می مانند به مشاوره یا بند ۸ داده میشوند در بازداشتگاه این زندان بعضی‌ها وجود دارد که اصلا به بند نمی روند چون هر وقت که می برنشان بند در آنجا درگیریهای شدیدی به وجود می اوردن که دیگر به بازداشتگاه بفرستنشان جهت باجگیری از زندانیان تازه وارد چون بعضی‌ از زندانیان به خاطر مواردی همچون مهریه یا چک بی‌ محل به زندان می افتادن که سر از این جور چیزها در نمی ا وردن و این زندانیان در آنجا به زور از آنها باج گیری می کردند در بغل این اتاق انگشت نگاری اتاقی‌ هست که به اتاق عدم معروف است یا واضح تر بگویم اتاق اعدام است که یک تیر آهنی بزرگ دارد و در بالا ۳ شاخه شده و یک چهار پایه داخل آن است که کل اعدامهای زندان در آنجا اجرا میشود به قول خودشان که می‌گفتن قصابی زندان هر شبی‌ که در آنجا حکم عدم اجرا میشد باید کل سربازانی که در آن شب پست اماده زندان بودن در آنجا حضور داشته باشن و عدم حضور یعنی‌ لغو دستور حکم اعدام من تا در آن زندان بودم حدود ۶۰ نفر را دیدم که به جرم های مختلف که در اکثر مواقع هیچ حرفی‌ از جرم زده نمیشد یا هیچ خانودی مقتولی حضور نداشتن برای برداشتن چهارپایه ?
این خاطرات شاید برای برخی از خوانندگان به عنوان یک کابوس خيالی تعبير شود، ولی این تخيل نيست این تنها گوشه هایی از رویدا های تلخ زندان دیزل آباد است که روزانه در حال اتفاق است و به دليل فشار های شدید حفاظت این زندان بر زندانيان، اطﻼع رسانی ﻻزم در مورد آن انجام نمی شود
از طرف کوروش رستمیان پور

نامه محتشمی پور به تاجزاده: مگر بهمن، ماه رهایی نبود



به روز شده در: 01/27/2012 - 12:14
فخرالسادات محتشمی پور، فعال جنبش سبز، در نامه ای به همسر دربندش سید مصطفی تاجزاده، سالگرد پیوندشان را درحالیکه همسرش همچنان "دربند ستم" است، تبریک گفته و دلنوشته ای کوتاه دارد در خصوص آنچه گذشت و آنچه پیشِ روست.
 متن کامل نامه به شرح زیر است:
سلام آرام جان
یک بهمن دیگر فرارسید و تو هنوز دربند ستمی. اما مگر بهمن، ماه رهایی نبود برای ما فرزندان انقلاب؟!
بهمن که می رسد، دل بی قرار، و مرا تمنای دیگر است! با بوی سوسن و یاسمن انگار حال دیگر است!
این بهمن عجیب هم به سرایم صلا دهد، یارا چه سان به سلامش دهم سلام، چو دل در آتش است؟!
سالی گذشت و فسانه گشت همه رنج و داغ ها، بهمن چو می رسد انگار سال دیگر است!
درست سی و یک سال پیش بود. یادت هست؟ می دانم که یادت هست. روزی که جماران برایمان رویایی شد و ماند با کوچه های تنگ و پرپیچ و خمش که در هر خم آن خُم خانه ای مستور مانده بود از بهر عشاق رهگذر!
دیروز را که نوشتیم پارینه سال ها دور می نمود و امروز را که می نگاریم انگار سال گذشته مان را بسیار گرد غربت و دوری نشسته است!یادش به خیر مباد سالگرد سی امین که مقارن شد با هجوم شبانه اجانب به خانه مان در غیبت مرد خانه که به بندستم مبتلا بود و مادری به سفر. بهتی که در نگاه جوان دختمان نشست در پی آن هجوم، زود با کمین شبانه و حمله ناجوانمردانه در میان خیابان شهر شکست. آری سزای وفای ما زندان و انفرادی و شکنجه است در غایت هوس برای هوسبازان قدرتمدار و بازیگر و بازی ساز و بازی پرداز.
و مقدس است عدد هفت در آئین ما. با یاد خلقت هفت آسمان و زمین در هفت روز پیاپی. و هفته ها از پی هم آمدند و رفتند و ماه ها و سال ها. و سال های اشتراک زندگی ما به یک سال علاوۀ سی رسید و ثبت شد همراهی و دوام سفر دو یار هم دل و هم زبان بر جریده ایام.
ای یار دل ستان!
هرسال که می گذرد، فصلی جدید از تازه های روح بلند تو آشکار می شود بر من که همراه تو در نشیب و فرازهای این راه بوده ام. حالا که اسارتت در پشت میله های سرد و سخت ستم، سه سالگی را کمتر از پنج ماه دیگر تجربه خواهد کرد، من روزهای باقی مانده را شماره نمی کنم از حبس کینه توزانه ات، بلکه روزهای سپری شده را یکان یکان دوره می کنم در عالم خیال. آن روزهای خیس بارانی را که هر شبش کابوس صبحی بی تو را به دنبال داشت. آری هر فصلِ تازگیِ روحِ سترگِ تو، افتخار زندگی من است و انتخاب نیک من.
نامت که برگزیده بود، نشان افتخار را برایم به ارمغان آورد ای مرد روزهای پر قصه وشب های پرمَقال!
رنگین کمان آرزوهای دراز من!
این فصل نیز بگذرد! اما نشان مهر و وفای ما بر نخله های خطه اروند و تخته سنگ های ساحل خزر، پرداخته خواهد شد. من با درفش کاویانی و بیرق سپید سلام هر صبح و شام در وادی تشنگان سلامت دردانه های بی مثال، یعنی همان اوین خوشبخت، گشت و گذار می کنم.شاید دوباره دری گشاده گردد و هوای تو در نفس باد صبا پیچیده مشام را آکنده از عطر یاس گرداند.
بهمن پارسال ما با نکبت هجوم آلوده گشت ای یار نازنین امسال را که فصل نوین عاشقی ما با ربیع معطر به عطر نبوت پیوند خورده است، باشد که نیک فالی و نیک رایی به ارمغان آرد.
تنهایی دوباره ات که با آزادی سومین هم نشین شب و روز اسارتت نقشی جدید یافته است تبریک گفته و در آرزوی رهایی خودت که سنگ زیرین آسیابی و سنگ صبور دردهای مجاوران کوی خویش به انتظار می مانم.
سی و یک سال تمام شد و دریغ که سال های پسین آن رنج بی توئی قامت استواری مرا چون سوهان به سختی سائیده است! این رنج ها که صعوبت آن دردآزمایی ما مبتلایان بی دل است، ارمغان کدام اهریمن است؟ من در پس واژه های غریب تنها به نای نفس مسیحایی تو گوش می سپارم و سایه های لرزان آقازادگی را با دست پس می زنم تا از ورای ناجوانمردی های کینه توزانه و حقد و حسد نورسیدگان باز هم وجاهت و عزت و صلابت تو را تماشا کنم که از هر تابلوی هنرمندانه ای چشم نوازتر است. بگذار پرونده هایی که برای ما می سازند روز به روز قطورتر شود تو از حقیقت بگو و من از عاشقی می سرایم. بگذار ترانه های جانبخش ما امروز خودمان و فردا فرزندانمان را نوید رهایی دهد. رسایی صدایت را هیچ قدرتی، توان انداختن خشی نیست و قامت مردانه ات را هیچ باد و توفانی قدرت خم کردن نخواهد بود. ایستاده بمان ای کوه طور من. بگذار آتش عشق ما از همان کوهپایه شمالغرب تا میانه پایتخت شعله کشد و سوزدل زمستان ستم را بسوزاند و خاکستر کند. فردا که خورشید از ستیغ کوه سربرآورد لبخند طلایی اش همه برف ها را آب خواهد کرد و آدم برفی های فصل زمستان غزل خداحافظی خواهند خواند در برابر مردان مرد این دیار.
ای یار روزه دار!
بگذار اهریمنی دلان در خیال خام خویش پرده فصل را بر قامت وصل ما آویزان کنند. این شعله های عاشقی را که در تب هجران ما، خود را به نگاه های مردد مبهوتشان تحمیل می کنند، چه خواهند کرد؟ زندان را به رخ ما می کشند؟ آه که بهانه وصل ما هرچیز که باشد شکوهمند و رویایی است. با زندان بان بگو دروازه های آهنین را بگشاید می خواهم ورود عاشقانه به سرای تو را جشنی به وسعت یک سال به علاوۀ سی هم دلی و همراهی و هم سرایی برپا کنم. زندان بان را بگو ریسه های رنگین را بر سر در زندان بیاویزد، در آستانه بهمن سرد سال 90 ما وصل خود را دوباره به سرور می نشینیم. من و تو دور از چشم اغیار در سلول های زندانی که باید خراب می شد و نشد و ماند برای روز مبادای فرقه مصباحیه تا پایدار بماند نماد ستم در این گوشه شمالقرب در امتداد تفکر سعید امامی ها. من چه می گویم؟ در آستانه نشاط عید وصلمان! انگار نیک سرایی فراموشمان شده در چندش و پلیدی ذبح واژه های نیک در مسلخ خدایگان قدرت و ثروت. آه در هفتمین تولد خورشید بهمنی، بار دگر پیوند ما جاودانه می شود. یاران در بند را بگو نقل و نبات نثار کنند. ما یک سال و سی از عمر زندگی مشترکمان خواهد گذشت و سالی دگر و بهاری دگر هرجا که باشیم این سوی میله ها یا آن سو، در یک ربیع خوش الحانِ دیگر بشارت این جشن باشکوه ماست.
ای یار بی مثال!
با آزادی سومین هم نشین خلوت زندانت، تنهایی دوباره مبارک بادت. حالا دفترچه خاطرات تو باز سپید می شود. انبان خاطرات نیک و بدت از روزهای رفته را بگشای و سطر سطر بر صفحه های سپید آن بنشان. بگذار گذر ایام دیگر به دستبرد گنجینۀ داشته های تو دستبرد نتواند زد.
حالا با همه عروسک های اهدایی هم بندی رها شده از بند، یک خانواده خوشبخت را تصویر کن. من و بچه ها را از خانه دلت بیرون بکش بگذار واقعی شویم در آن بند لعنتی که تخت هایش را با خساست تمام خالی گذاشته اند. من این عروسک بلند قامتم آری با گیسوان حنایی بافته شبیه گیسوی مادربزرگ و علی و عارفه، آن دیگری عروسک یک روح در یک بدن با دو روی و آن یکی فاطمه دردانه ات. عروسک گردانی اگر بلد شوی همه روزهای زندگی در کنار تنهایی تو تصویر می شود. من نیز روزهای زیادی را در شکنجه گاه انفرادی خود با عروسک هایی که از پوست پرتقال ساخته بودم، راز دل می گفتم. و گاهی دلم برای خانواده پرتقالی ام تنگ می شود که مونس همه لحظات تنهایی ام بودند.
محرم رازهای مگوی من!
با من بگو تا کی این قصه های تلخ خود را به ما تحمیل خواهند کرد؟ بگو من باید چند بهمن گَس و نحس تنهایی را ورق بزنم تا به تو برسم؟ مبادا فاصله های ما با فرارسیدن بهمن ماه هم به پایان نرسد. اما بی درنگ این بهمن که تمام شود من یک قدم به تو نزدیک تر خواهم شد. خوب می دانی و خوب می دانم. به امید وصل تو بهمن را به اسفند پیوند می زنم ای شمع شب های تار تنهایی من