fredag den 27. januar 2012

خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی

اينجانب كوروش رستميان بور ایام خىمت سربازی خود را در زندان دیزل آباد کرمانشاه سپری نمودم، در حالی که از زندان ترخيص شدم ایمنوشتار ذیـل خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی و در قالب گزارشگری نقض حقوق بشر به نگارش در آمده است. این خاطرات عينا مشاهده گردید
زندان های اوین و رجایی شهر به دﻻیلی همچون وجود زندانيان شناخته شدهٔ سياسی و تمـرکز اطـﻼع رســانی نهاد هــای حقــوق بشــر در خصــوص وضــعيت ایــن زنــدان و زنــدانيان سياسی، تا حدی برای مردم ایران و حتی جامعـه جهـانی شـناخته شـده اسـت؛ امـا هســتند زنــدان هایی کــه وضــعيت زنــدانيانش بســی اســفناک تر از ایــن زنــدان هاســت و متاسفانه در مورد شرایط وخيم و بحـرانی ایـن زنـدان ها بـرای افکـار عمومـی و نهاد هـای حقوق بشری بين المللی اطﻼع رسانی آنچنانی انجام نشده است.
یکی از این زندان ها، زندان مرکزی کرمانشاه، مشهور به زندان دیزل آباد است. من كه اين مطلـب را مي نويسم نزدیـک بـه دو سـال در ایـن زنـدان، بـه سـر بـرده ام و از نزدیــک در جریــان وقــایع دلخراشی بوده ام. این مهم تاجایی ست که حتی حرف زدن در موردش با گذشت چند سال همچنان تاثيرات خيلی بدی بر روحيه ام می گذارد.
هدف از نوشتن این مطلب اشاره ای کوتاه بر وضعيت غيرانسانی حاکم بر این زندان و مصائبی که زندانيان سياسی و حتی عادی زندان کرمانشاه با آن روبه رو هستند و لزوم توجــه نهاد هــای داخلــی و بيــن المللــی مــدافع حقــوق بشــر بــه وضــعيت زنــدان های شهرستان های دیگر همچون زندان دیزل آباد است.
******* ********* ******
در نقطه ی آغاز به پایان رفتم
خسته شدم از خودم به زندان رفتم
یعنی که حساب کار دستم آمد
چاهی به دلم کندم و در آن رفتم
****** ******** ********
ما را از تهران به کرمانشاه منتقل کردن یه شب رفتیم و درخانه موندیم بعدش روز بد امدیم در زندان دیزل آباد خودمان رو معرفی کردیم از همون لحظه اول میدونستم که من از این زندان با خاطرات خوش بیرون نمیرم چون از اولش با بد خلقی شروع شد حدودا ۱۲ نفر که همشون بچه کرمانشاه بودن من با یکی‌ دیگر از دوستانم که همشهری بودیم اول روزش که گذشت و روزبعد مرا تقسیم کردن که من به همرا ۷ نفر دیگر در آنجا موندیم و بقیه دوستانم در شهری دیگر تقسیم شدندحالا به قول خودمان خدمت یا به اصطلاح من جنایت علیه بشریت در ایران چون مارو برای کتک کاری وازار و اذیت زندانی آموزش داده بودن بجز اینکه با زندانی بد رفتاری کردن چیز دیگری از آموزشی‌ یاد نگرفته بودیم حالا من اولین روز خدمت گذاشته بودنم درب بند هشت زندان که واقعاً سخت‌ترین شب زندگیم بود چون خیلی ترس داشتم تا روز شد من هر ۲ ساعت پست را عوض می‌کردم هزاران فکر بد می‌کردم روز شد بعدش به اسا یشگاه برگشتیم که سربازان به ما گفتن امشب اعدامی نداشتیم منم گفتم اعدام چی‌ گفتن ما هر هفته اعدامی داریم من به طور کلی‌ شوکه شدم با وجود اینکه چندین فامیل ما را رواعدام کرده بودن با این اسم هم آشنای داشتم ولی‌ اصلا فکرشو نمیکردم که خودم یه روزی شاهد این قضیه باشم کلا از این دنیا رفتم خیلی اعصابمو به هم ریخت خلاصه چند شب گذشت که گفتن امشب یه اعدامی داریم که زن است و از زندان کانون اصلاح تربیت می‌‌اورنش من هم اون شب سرباز آماده بودم سربازاماده هم کلا کارش اون شب آماده بود جهت کنترل زندان شورش‌ها و هر گونه تحریک غیر قانونی از زندانیان حالا بگذاریم سأعت حدود ۴ صبح بود که به ما برپا دادن گفتن که حکم می‌خواد اجراشود که ما هم رفتیم که یک ماشین از طرف دادستان و یک آمبولانس با یک پزشک از طرف پزشک قانونی که جرم زن به گفته هایی که من در آن شب شنیدم این بود که شوهرش معتاد بوده و این چندین بار به شوهرش تذکر داده بود که کسی‌ رو خانه نیاورد جهت مصرف مواد مخدر که شوهرش بدون هیچ گونه توجهی به این موضوع کارشو تکرار می‌کند که یک شب با یه مرد دیگر به خانه می‌آید که زنش مخالفت می‌کند و گویا شوهرش اون را کتک کاری می‌کند اونم از فرصت استفاد می‌کند و با یه چاقو هم شوهرش و هم مهمانشون به قتل میرسند این زن یه بچه دختر هم داشت که واقعاً دیدن اون لحظه اصلا از جلوی چشام نمیرود لحظه اعدام این زن که موقعی که او را بالای چهار پایه بردن این زن از ترس نتونست جلوی ادررش رو بگیرد اعدام قتل عمد است اون روز برگشتم خواستم از خدمت فرار کنم ولی‌ بازم ترس اینکه منو بگیرن و مجازاتش زندان بود منصرف شدم واقعاً یه ماه بعد از اون شب هر شب بدنم دچار یه عرق شدیدوهر شب کابوس های وحشتناک میدیدم از اون شب قسم خوردم که دیگر حکم عدام به هیچ وجهی نروم
ولی‌ این کاروظیفه بود چون چیزی که اجبار است باید می‌رفتیم از کدام درد بگم که خودم ننالم واقعاً که الان این مطلبو مینویسم تو شرایط وخیمی هستم چون مردم ‌همش خاطرات خوب از گذشته شون به یاد میارند ولی‌ من چی‌ کل خاطراتم خلاصه شده در جنایت زندان که هر شب آزارم میدهد من که این مطلبو می نویسم حدود ۲ سال از دوران خدمتم می‌گذرد ولی‌ این خاطرات لعنتی مگر میزارم راحت باشم این مطلبو می نویسم که از جنایاتی که جمهوری اسلامی ایران علیه بشریت پرده بردارم و یک کمی‌ وجدان خودم راحت بشود بد از اون شب منو به پست بهداری زندان فرستادن که این زندان دارای دو بهداری بود که یکی بهداری داخله و دیگری بهداری خارجه بود که من پستم افتاد به بهداری خارجه زندان بهداری خارجه زندان دارای دو طبقه بود که طبقه اول آن دارای یه آزمایشگاه یه دارو خانه یه اتاق جهت معاینات بیماران و در داخل‌حیاط این بهداری دو تا اتاق بود که یکی جای بیماران ایدزی یا به استعلا اونا بند ایزوله و دیگری جای بیماران روحی روانی‌ بند ایزوله که جمعیتش متغیر بود بعضی‌ روزها تا ۱۰ نفر بعضی‌ روزها ۵ نفر ولی‌ این ۵ نفر یه پا ثابت اونجا بودن چون وضعیتشان خیلی وخیم بود نه حدوداکه زندان فقط این ۵ نفرایدزی داشته باشد بند۸ هشت این زندان اکثرا یا
ایدزی بودن یا بیماریهای لا علاج دچاربودند طبقه دوم این بهداری چند تا اتاق داشت که جهت نگهداری زندانیان بیمار بود با یه اتاق جهت پرستار زندان که در یه قسمت جدا بود واقعاً خیلی جای وحشتناکی بود چون هیچ گونه رسیدگی نمی شد یادم میاد یه زندانی که از منتطقه به اسم شویت بود که نیروهایی انتظامی در شب به اون شلیک کرده بودند و قطع نخاع شده بود این رو در دایره ی اطلاعات این قدر نگه داشته بودن که و اقعا بدنش بوی مردها گرفته بود و بدون هیچ گونه رسیدگی اون رو انداخته بودن منم با خواهش از زندانیان دیگر که اونا هم بیمار بودن خواستم که به این برسند که اونا هم درخواستی داشتند که من باید انجام میدادم که سیگار می خواستن اوردن سیگار هم برای سرباز خیلی راحت نبود من هم به خواسته ی آنها تن دادم و به هر جوری شد برای آنها سیگار اوردم که به این زندانی کمک کنند فقط از حس انسان دوستی‌ و تعهدی که به انسانیت خودم داده بودم واقعاً درست که این کار خلاف قانون بود ولی‌ جون اون مرد برای من از هر مجازات خدمتی مهمتر بود چون همیشه هر کس را در اون حالت میدیدم بهترین قضاوتم این بود که خودمو جای اون بذارم و خودم را در اون موقعیت ببینم حالا بگذاریم واقعاً بد‌ترین شکنجه برای یک سرباز این است که زندانی را در آن موقعیت ببینید دران دو سال ۲ تا از سربازان که دیگر زده بودن به سیم آخر از دست این همه جنایت خود کشی کردن در برجک های زندان با اسلحه ی که در اختیا رشان بود خود کشی کردن از کجای این جهنم بگم که درد آور نیست از اعدام از شکنجه ها از خودکشی سرباز از خود زنی‌ زندانی از تجاوز زندانیان به طور گروهی از بستن زندانیان تا صبح به روی میله ی بند از شکستن دندان دست و پای زندانیان توسط مامورین زندان از چی‌ بگم واقعاً که شکنجه گاهی است اکثر سربازان این زندان با تمام شدن خدمت یا خود کشی‌ می‌کنن یا مجبور به فرار از ایران می شوند یا به هر حال یک جوری زندگی خودش را فنا می‌کند یادم میاد یه روز حدود ساعت ۳ بعدازظهر بود یه زندانی که از جرمش نگفت بد اینکه از مرخصی برگشت بود بعد این زندان یه سرهنگ داشت که از گرگ هم وحشی تر بود دستور داده بود اون رو به بند ۹ زندان منتقل کنند این بند حدود ۱۰ زندانی داشت که یکی از معروف ترن چهره زندانی بود به اسم یدالله.ا که برادرش یکی‌ از فرماندهان بلند پایه سپاه جمهوری اسلامی ایران بود گویا فرماندهی ۳ منطقه آیلام کردستان و کرمانشاه بود که به جرم قتل عمد در بند ۹ نگهداری می شد یه شب که من در آنجا پست اماده بودم عکس خودش و برادرش با محسن رضای فرماندهی کل سپأ ه ایران رو نشان افسر نگهبان داد که منم دیدم این بند جهت ادب کردن زندانیانی بود که با پرسنل زندان پروبازی در می اوردند یا زندانیانی که حکم اعدم شان در مرحلی اجرا بود شب قبلش به آنجا اورده می شد ند این زندانی که از مرخصی برگشت بود یه چند روزی دیر از مرخصی امده بود که با دستور سرهنگ کاکایی به واحد ۹ منتقل شده بود که گویا توسط انها مورد آذر و اذیت قرار می‌گیرد این زندانی مجبور به خود زنی‌ شده بود و یک دست خود را با چاقو از بالا تا پین کشیده بود از قسمت داخل که اون را به بهداری اوردند و منم به دکتر زنگ زدم جهت جراحی چون دکتر داخل شهر بود یه کمی‌ دیر رسید یک دفعه سرهنگ کاکایی جهت بازرسی وارد بهداری شد به محض دیدن زندانیشروع بهفحاشیکردن به شد بعدش دکتر رسید که جراحیش کند زخم ش خیلی عمیق بود یک سره داشت خون ریزی میکرد که سرهنگ کاکایی با ممانت از جراحی به یک سربازی دستور داد که براش نمک بیاورد که در داخل زخمش بریزد هر چی‌ دکتر التماسش کرد اصلا گوش شنوایی نداشت بعد نمک اوردن براش اون را به پشت به یک درختی درب بهداری دستبند زد و بعد نمک را در داخل زخمش ریخت باور کنید زندانی دادش به فلک رسید بد‌ترین جنا یت را من در این زندان دیدم مثلا تجاوز ۴ نفر به یک پسر جوان که به زور اون را به زیر تخت برده بودند و هر چهار نفری به او تجاوز کرده بودن و بعدش با سرو و صدای پسره زندانیان دیگر هم جمع شده بودن و به هر حل گندش بالا اومد و هر ۵ نفرشان را از بند اوردن بیرون و روی سنگلخی که در داخل زندان جهت گاز کشی داخل زندان ریخته بودن اینقدر با پای ب کفش اوردنشن که کل حدود صد متر بود کلا از خون قرمز شده بود بعدش هم با باطوم به جان اونی که تجاوز بهش شده بود افتادند که هیچ وقت نتواند هیچ حرفی‌ بزند واقعاً آخر دنیا همین جاست زندان دیزل آباد کرمانشاه یا (زندان مرکزی ) بد‌ترین خاطرات عمرم در زندان دیزل آباد بوده یادم میاد یه روز حکم قطع دست یه نفر داشتن ولی‌ در ملاعام نه که بگم یک بار بارها قطع دست در داخل زندان در ملا عام که یکی از معروفترین کشتی گیر کرمانشاه بود که در محلی به اسم جعفر آباد مرتکب چندین سرقت شده بود و در همان محلی جعفر آباد حکم قطع دستش اجرا شد این پسر که یک موقعی مردم برای مسابقاتش به سالنها میرفتند باید الان مردم برای قطع دستش میومدن همش خلاصه شده در یه کلمه اونم واقعاً نبود آزادی و دمکراسی چرا یه کشتی‌ گیر اینقدر منزویش کنن که بخواد دست به دزدی و کیف قاپی بزند موقعی که بد از آزادیش یک روز در دادگاه دیدمش این پسر از ترسی‌ که رفته بود توی بدنش کلا دچار یه بیماری خیلی بد شده بود که در هوای سرد هم عرق میکرد از کجای جنایتها بگم که خودم تحمل نوشتنش رو داشته باشم واقعاً بعضی‌ چیزها هست که حتی برای خودم هم نوشتنش درد آور است یادم میاد زمستان بود برف زیادی باریده بود و یک زندانی داشتی در بند ایزوله که گویا در دایره اطلات بلای سرش اورده بودن که هیچ وقت نمی توانست جلوی خودش بگیردغذا که میخورد به زودی خودشو خراب میکرد یعنی‌ جوری بود که نمی توانست جلوی مدفوش را بگیرد که در یک شب سرد و برفی فوت شد و به دستور افسر نگهبان ۲ تا زندانی اون را در داخل کفن پیچیدن و در داخل یه پلاستیک کذشت و در بیرون بهداری در داخل برف رهایش کردن تا صبح واقعاً اسفناک ترین لحظه‌های عمرم ا گذراندم یعنی‌ جوری شد که از انسان بودن خودم بیزار بودم پیش خودم فکر می‌کردم که این هم شاید برای خودش یه موقعی آبرو و عزتی داشته ولی‌ حالا چی‌ حتی این قدر بی‌ ارزش بود جان یک انسان برای آنها که نمی خواستن در داخل بهداری باشد و اون را گذشته بودن در بیرون از بهداری در داخل برف واقعاً آیا ارزش یک انسان در این حد وقتی‌ که مرد دیگر اون همه ارزش و انسانیتی که داشته آیا می‌میرد این زندان دارای هفت مشاوره و دو بند یه بازداشتگاه موقت که در داخل این مشاوره ها زندانیان سابقه دار حکومت میکنند یعنی از تجاوز تا فروش مواد مخدر که بعضی‌ مردها واقعاً به بهای تجاوز به یک زندانی این کارو را می‌کنن در این زندان اگر هم تجاوز بکنن هیچ کسی‌ با آنها کاری نداردچون حرف اونها یه سند برای مسئولین زندان محسوب میشد در داخل بند اگر کسی‌ به خواستی آنها تن ندهد مورد ضرب و شتم توستط گروه انها قرار می‌گیرد این زندان به محض ورود هر زندانی جهت انگشت نگاری او رو به جای به اسم انگشت نگاری می‌بردند در آنجا بازرسی کامل بدنی از اون به عمل می‌آید و به بند یابازداشتگاه موقت برده میشود در بازداشتگاه موقت بدون هیچ گونه تفکیک لازم هر کدام که حدود ۱۵ الی‌ بیست روزی که می مانند به مشاوره یا بند ۸ داده میشوند در بازداشتگاه این زندان بعضی‌ها وجود دارد که اصلا به بند نمی روند چون هر وقت که می برنشان بند در آنجا درگیریهای شدیدی به وجود می اوردن که دیگر به بازداشتگاه بفرستنشان جهت باجگیری از زندانیان تازه وارد چون بعضی‌ از زندانیان به خاطر مواردی همچون مهریه یا چک بی‌ محل به زندان می افتادن که سر از این جور چیزها در نمی ا وردن و این زندانیان در آنجا به زور از آنها باج گیری می کردند در بغل این اتاق انگشت نگاری اتاقی‌ هست که به اتاق عدم معروف است یا واضح تر بگویم اتاق اعدام است که یک تیر آهنی بزرگ دارد و در بالا ۳ شاخه شده و یک چهار پایه داخل آن است که کل اعدامهای زندان در آنجا اجرا میشود به قول خودشان که می‌گفتن قصابی زندان هر شبی‌ که در آنجا حکم عدم اجرا میشد باید کل سربازانی که در آن شب پست اماده زندان بودن در آنجا حضور داشته باشن و عدم حضور یعنی‌ لغو دستور حکم اعدام من تا در آن زندان بودم حدود ۶۰ نفر را دیدم که به جرم های مختلف که در اکثر مواقع هیچ حرفی‌ از جرم زده نمیشد یا هیچ خانودی مقتولی حضور نداشتن برای برداشتن چهارپایه ?
این خاطرات شاید برای برخی از خوانندگان به عنوان یک کابوس خيالی تعبير شود، ولی این تخيل نيست این تنها گوشه هایی از رویدا های تلخ زندان دیزل آباد است که روزانه در حال اتفاق است و به دليل فشار های شدید حفاظت این زندان بر زندانيان، اطﻼع رسانی ﻻزم در مورد آن انجام نمی شود
از طرف کوروش رستمیان پور

Ingen kommentarer: