torsdag den 19. juli 2012

کنسرت باران با بشکن کاری فوق العاده زیبا و چند طنز برای لبخند شما

فقط براي خنده و بس....ه

یارو نه درس خونده؛ نه شغلی داره؛ نه ماشینی...
خلاصه هیچی نداره؛ ازش می پرسی ازدواج کردی؟ با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله
ندادم! لامصب تو خودت تله ای


- امروز سوار یه تاکسی شدم کولرش روشن بود، می
خواستم سرمو بچسبونم به شیشه و از خوشی گریه کنم!
- یه رفیق داریم اسطوره مشکلاته، بدشانس، بدهکار،
تنها، مشروط...! یعنی دیگه مشکلی نمونده که این تجربه نکرده باشه. زنگ زدم بهش،
میدونید آهنگ پیشوازش چی بود؟؟ همه چی آرومه... من چقد خوشحالم...!
- روش های رفتن به خارج: 1- اتوبوس 2- قطار 3- هواپیما 4- فتوشاپ

- از خر خر تر، مرغ ماهی خاره، چون همش ماهی می خوره! یعنی هیچ وقت از ماهی زده
نشده؟ مثلا هوس قرمه سبزی نمی کنه؟!

- کسی رو برای زندگیت انتخاب کن، که اگه آب گرمکن هم تو صورتش ترکید؛ بهونه های
دیگه ای هم برای ادامه زندگی باهاش داشته باشی!

- من اگه مراد هم می شدم، زندگی بر وفق خرم بود نه خودم...

- در سه حالت میتونی برای «دیگران» مهم باشی:
1. خوشگل باشی 2. پولدار یا مشهور باشی 3. بمیری

- نیازمندی ها، فوری! به یک دلیل خوب برای زندگی کردن نیازمندیم!

- زندگی جان عزیزم! اگه مایلی یه چند قدمی باهام راه بیا.

- نقش شاگرد مغازه در فیلم های ایرانی:
هی پسر بپر برو سر کوچه دو کیلو
شیرینی بخر بیار
چشم اوستاااا . . .

- یکی از فامیلامون (دختر) یک سال مالزی بود، بعد دو سال رفت کانادا.
تنهام زندگی میکنه.
واسه تعطیلات برگشته ایران، خواست بره کیش با دوستش، باباش اجازه نداد! گفته نمی
ذارم تنها بری مسافرت!!! همچین فامیلایی داریم ما!
- یک ضرب المثل کره ای هست که میگه: چینی اگر عقل داشت، ژاپنی میشد!

- یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ثانیه مونده مایکروویو زمانش تموم شه، خاموشش
کنم! اصلا احساس خنثی کردن بمب تو ثانیه آخر بهم دست میده!
- فقط یه پسر ایرانی می تونه وقتی از سر جلسه امتحان میاد بیرون با نیشی باز و
خیلی خوشحال بگه افتضاح دادم! یعنی سرخوش تا این حد!!!

- این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ چی حالیشونه؟ وقتی یه دست گل کوچیک تو
خیابون نزدن! نه واقعا؟

- یادش بخیر یه زمانی دفترامون خط کشی نداشت با خودکار قرمز دو طرفش خط می
کشیدیم. همیشه هم این خط کش لامصب کج می شد گند میزد توش.

- لذتی که در 10 شدن امتحان با تقلب هست، در 20 شدنش بدون تقلب نیست.

- جون مادرتون اگه ماشین صفر می خرین رو شیشه بنوسید «ماشین صفره» ولی پلاستیک
های رو صندلیشو بکنید!

- انقدر بدم میاد از این سایتایی که تا میخوای ازشون یه چیز دانلود کنی، میگه
اول باید عضو سایت بشین...!

- در زندگی هر انسانی چیزهایی هست که به خودش هم مربوط نیست، چه رسد به شما دوست
عزیز.

- واقعا واسه آیفون (دربازکن) توی ایران فرهنگ سازی نشد. می پرسی کیه؟ میگه
بازکن، خوب برادر من دارم سوال ازت می پرسم قشنگ گوش کن و پاسخ مناسب بده!

- اون روزی که مادر پدرا بفهمن دیگه لازم نیست وقتی با خارج حرف میزنن پای تلفن
داد بزنن، اون روز روز عید جوانه های بهاریه.

- اونقدری که واسه تو مایه گذاشتم، اگه به دسته بیل آب می دادم تا حالا میوه
داده بود.

- گاهی باید دست از سرش برداری... و به جاش از پات، برای شوت کردنش استفاده کنی.

- الان نزدیک به یک ساعته که ایرانسل بهم اس نمیده، دلم شور میزنه.

- از صبح تا حالا یه کله دارم درس می خونم یه لحظه خواستم گوشیمو نگاه کنم ببینم
ساعت چنده... یه دفه زرتی مامانم اومد تو اتاق و یه بشقاب پر میوه و تنقلات آورده
بود، تا منو دید گفت: «منو باش فکر می کردم بچم داره درس میخونه برم به تغذیش
برسم، خاک تو سرت» در رو محکم بست و رفت بیرون! اینم از شانس ماست!

- به یارو میگم 12 تا نون بده، ماشین حساب درآورده...

- قدیما می گفتن: ما از صفر شروع کردیم تا به اینجا رسیدیم! آخه
این صفر لامصب کجاست که ما هرچی جون میکنیم بهش نمی رسیم؟

- به نظر من دانشگاه باید این روزایی رو که نمیری سر کلاس از شهریه کم کنه ها.
این پولا خوردن نداره آخه!

- یه روز غضنفر سوار هواپیما میشه یهو هواپیما سقوط می کنه... (البته این قرار
بود جوک باشه اما حادثه خبر نمی کنه!)

- دیدین بعضی ها وقتی میشینن روی صندلی چرمی بعد صدا میده یه بار دیگه صداشو
درمیارن تا بگن صدای صندلی بود؟!

- یکی از دو راهی های زندگی وقتی است که نمی دانید در شیشه ای مقابل تان را باید
بکشید یا فشار دهید.

- بدبختا همین روزاست گداها سر چهار راه با دستگاه کارتخوان بیان سراغمون!

- تا حالا دقت کردین همه شب ها عین جغد بیداریم ولی شب امتحان ساعت 8 رو کتاب
خوابمون می بره؟

- من اگه بخوام ساعت 7 از خواب بیدار بشم، آلارم گوشیمو این طوری تنظیم می کنم:
6:30 / 6:40 / 6:50 / 7

- زنه هم بچه بغلشه هم کیفش هم ساکه بچه ها، اون وقت شوهرش عینه دسته جارو کنارش
راه میره!

- اینقدر که ما تو این چند سال از تغییر قیمت کالاها تعجب کردیم؛ فکر نکنم اصحاب
کهف بعد اون همه سال که از خواب بیدار شدن و رفتن تو بازار از تغییر قیمت کالاها
تعجب کرده باشن
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن زد که در دم کشته شد.

در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.

کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه


Ingen kommentarer: