الاهه بقراط، کيهان لندن
معترضان دلبستهی رژيم درست مانند دوران "اصلاحات" و شکلگيری "جنبش سبز" از اينکه سر نخ جريانات از دست آنها و رژيم در برود هراس دارند. آنها میخواهند وقتی از خود مايه میگذارند، آنچه روی میدهد، به تقويت آنها و نگهداری نظام جمهوری اسلامی، اما به سرکردگی آنان بيانجامد. حال آنکه نقش تاريخی نيروهای سياسی را بايد در مسئوليت آنها و تأثيری جست که بر سرنوشت سرزمينشان میگذارند. سرانجام روزی همه، حتا نيروهای خود رژيم، به اين پرسش نهايی میرسند: ايران يا نظام؟! پاسخ مصمم به اين پرسش، مانند هميشه سرنوشت رقم میزند روز شنبه ۲۱ آبان انفجار مهيبی در يکی از پادگانهای سپاه پاسداران در نزديکی تهران که گويا به گفته خود مقامات رژيم، محل آزمايشهای موشکی است، سبب واکنشهای رسمی و غيررسمی و برانگيختن احساسات مختلفی در مردم شد. جمهوری اسلامی خيلی زود زخمیها را تحت نظر، به بيمارستانی که کسی به آنها دسترسی نداشته باشد، منتقل کرد و به سرعت کشتهشدگان را که به گفته مسؤلان، «پدر موشکی» جمهوری اسلامی نيز در ميان آنها بود، طی مراسمی که خامنهای نيز در آن حضور يافت، به خاک سپرد. اما حدس و گمان و خبر و شايعه و شاخ و شانه کشيدنهای سياسی را نمیشود به اين آسانی جمع و جور کرد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و همه چيز آرام است.
به شما وابستگان رژيم!
به عکسهايی نگاه میکنم که خبرگزاریهای جمهوری اسلامی از بدرقه کشته شدگان انفجار مهيب «زاغه مهمات» در پادگان سپاه پاسداران منتشر کردهاند. حتما نزديکان و دوستانشان هستند که اين گونه ضجه میزنند و چهرههايشان از غم و درد در هم پيچيده شده است. من نيز، بدون آنکه بخواهم، خود به خود، مانند بسياری از ايرانيان بی درنگ به ياد جانباختگانی میافتم که توسط جمهوری اسلامی در زندان و خيابان به خاک و خون کشيده شدند و چهره بازماندگان آنان را به ياد میآورم که از عزيزانشان که گاه شمارشان در يک خانواده به چند نفر میرسد، پس از مدتها بی خبری تنها يک ساک و نشانی نامعلوم يک گور و يا پيکر خونين آنها را در سردخانه و گورستان تحويل گرفتند.
من از کشته شدن اين پاسداران و مأمورانی که خدمتگزار رژيمی بودند (هستند) که نه تنها از خود آنان نيز سوء استفاده کرده بلکه همواره آنها را عليه مردم نيز به کار گرفته و میگيرد، خوشحال نشدم، و با وجود در نظر آوردن خيل عظيم خانوادههايی که اين رژيم عزيزانشان را از آنان ربوده و سبب تغيير غمانگيز و دردناک سرنوشت ميليونها ايرانی شده است، حس تلافیجويی در من نبود. ولی اعتراف میکنم که از مرگ آنان در اين حادثه مرگبار، غمگين نيز نشدم! مانند بسياری از ايرانيان، که کاملا نيز قابل درک است، نگفتم «حقشان بود!» ولی مانند قربانيان بسياری از رويدادهای ديگر در سراسر جهان که آدم بدون آنکه بشناسدشان برای سرنوشت غمانگيزشان غمگين میشود، دلم برای کشته شدگان «زاغه مهمات» نسوخت! من مچ خودم را در اين احساس که «همدردی» با سرنوشت و خانوادههای اين افراد در آن جايی نداشت، گرفتم و بايد به خودم پاسخ میدادم. و اين پاسخ را تنها در مسؤليت انسانها و نقشی که آنان در سرنوشت خود و پيرامونيان و نهايتا سرزمينشان بر عهده میگيرند میتوانستم بيابم.
چرا بايد برای کسانی غمگين شوم که برای حفظ يک نظام کمر به نابودی ميهنشان بستهاند؟! اينکه آنها «فکر میکنند» به نظام و کشور، هر دو، خدمت میکنند، تغييری در اين واقعيت آشکار نمیدهد که به گفته دوست و دشمن هيچ حکومتی به اندازه جمهوری اسلامی، ايران را به ورطه نابودی نکشانده است.
اين بار نخست نيست که وابستگان رژيم که از برکت ارتباطات شغلی و خانوادگی در امنيت و آسايش و عمدتا رفاه زندگی میکنند، طعم «جنگ» را میچشند. در جنگ هشت ساله نيز به غير از يک دايره کاملا «عالیرتبه» که نه خودش به جنگ میرفت و نه نام کسی از فک و فاميل آنها را میتوان در ميان به جنگ رفتگان، زخمیها، معلولان، آوارگان و يا کشتهشدگان جنگی يافت (عکسهای تزيينی در مناطق امن جبهه و به همراه محافظ به درد تبليغ و عوامفريبی میخورند) کم نبودند افرادی که وابسته به رژيم بودند و برای دفاع از کشور جان خود را از دست دادند و خانوادههای داغدار به جای گذاشتند. اگر دو سال نخست جنگ، دفاع از خاک ميهن به شمار میرفت و رژيم مانند هميشه (درست مانند رأیگيریها) آن را به حساب دفاع از خود مینوشت (و درباره شرکت در هر جنگ ديگری نيز جز اين نخواهد کرد) شش سال بعدی را جمهوری اسلامی با هدايت بنيانگذارش و مشاورانی که میدانستند از پس حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی پس از انقلاب و جنگ، هر دو، بر نخواهند آمد، صرف از يک سو تار و مار مخالفان و از سوی ديگر تلاش برای رسيدن به «قدس» از راه «کربلا» کرد.
جنگ «نعمت» بود. جنگ «نعمت» ماند. و رژيم تلاش کرد با نهادهايی مانند «بنياد مستضعفان» و «بنياد شهيد» و تدابيری چون سهميههای ويژه برای خانوادههای آنان و هم چنين وابستگان و مزدبگيران خود در سپاه و بسيج، بخشی از اين «نعمت» را در جيب آنان بريزد و بدين سان پايههای اجتماعی خويش را مستحکم نگاه دارد. ولی به راستی چند خانواده را میتوان يافت که وجوه دريافتی و امکانات اين جهانی را با جان فرزندان و همسران و پدرانی که به جنگ فرستاده میشوند و يا در راه توليد ابزار جنگی رژيم در انفجارهايی که آغاز شده و ادامه نيز خواهد يافت تاخت بزند؟! آن هم تنها در صورتی که اين انفجارها، به هر دليلی که روی دهند، در پادگانهای نظامی محدود بمانند و به تأسيسات اتمی کشيده نشوند. وگرنه دامنه ويرانگری آن بر کسی روشن نيست و کمترين آن اين است که هر آنچه از ثروت کشور به پای آنها ريخته شد، بر باد خواهد رفت. تلفات انسانی و پيامدهای بيولوژيک و محيط زيستی به جای خود که دامنه نابودکنندهاش بسی بيش از آن ثروت از دست رفته است.
به شما دلبستگان رژيم!
در نخستين واکنشها نسبت به انفجار «زاغه مهمات» سپاه پاسداران، جمهوری اسلامی هم شايعه «آزمايش اتمی» و هم شايعه «خرابکاری» را رد کرد و ناشيانه مدعی شد که اين انفجار هنگام «جابجايی مهمات» روی داده است! اين ادعا از سوی رژيمی که ادعای اقتدار دارد و زمامدارانش هر روز مشغول حواله مشت و لگد و سيلی به «استکبار جهانی» هستند، بيش از هر چيز سبب تمسخر شد. حکومتی که در جابجايی مهماتش چنين انفجار عظيمی رخ دهد که حتا سبب کشته شدن طراح و پيشبرنده برنامه موشکیاش شود، سرنوشتاش در يک حمله نظامی بهتر از رژيم صدام و قذافی نخواهد بود.
در خبرهای بعدی به ويژه پس از ابراز خوشحالی مقامات اسراييل، گمان دخالت موساد در اين انفجار قوت گرفت. در آخرين خبر از سوی مسئولان خود رژيم اما اعلام شد که اين انفجار به هنگام «آزمايش» ابزاری روی داده است که قرار است «اسراييل» را از ميان بردارد! اين «موضع» نه تنها بيشتر پيامی است با اين مضمون: بيا منو بزن! بلکه حتا اگر واقعا اسراييل نقشی در اين انفجار داشته باشد، آن را به تمامی توجيه میکند و اصلا لازم نيست مسؤلان آن کشور به خود زحمت بدهند که ديگران را درباره درستی اقدام خود قانع کنند! به هر روی، به نظر میرسد پرونده اين حادثه نيز به سرنوشت آن پروندههايی دچار شود که هرگز چند و چون آنها معلوم نشد و تنها شايد در آينده بتوان به واقعيت آن دست يافت.
درست بر زمينه چنين واقعياتی است که نقش دلبستگان رژيم که اصلاحطلبان و مدافعان آنان نيز جزو آنان به شمار میروند، برجسته میشود. نمیتوان تصور کرد که آنان سی و اندی سال است در رژيم هستند و دست کم هشت سال نهادهای تعيين کننده رژيم را در دست داشتند و مهمتر از همه نسبت به همه آن احزاب و گروههايی که تار و مار شدند، بيشترين امکانات تشکيلاتی و هنوز رسانهای را دارند، ولی دست روی دست گذاشتهاند و مانند کسانی که هيچ کدام از اين پيشينهها و امکانات را ندارند، حرفی میزنند و بيانيهای میدهند و فلان و بهمان را «محکوم» میکنند!
من هراس دلبستگان رژيم را درک میکنم. آنها بنا به تجربه درست مانند دوران «اصلاحات» و شکلگيری «جنبش سبز» از اينکه سر نخ جريانات از دستشان در برود هراس دارند. آنها از اينکه جمهوری اسلامی دچار فروپاشی شود هراس دارند. آنها میخواهند اطمينان داشته باشند (از کجا؟! از طرف کی؟!) وقتی از خود و امکاناتشان مايه میگذارند، آنچه روی خواهد داد، به تقويت آنها و نگهداری نظام جمهوری اسلامی، اما به سرکردگی آنها، بيانجامد. تنها دليل اينکه هربار اين دلبستگان رژيم، چه در جنبش دانشجويی، چه در جنبش زنان، هم در دوره «اصلاحات» و هم در روزهای «جنبش سبز» نه تنها از پشتيبانی و آرای بيست ميليونی مردم استفاده نکردند بلکه هر بار آنان را به خانههايشان باز گرداندند، همين بود.
اينک اما کمتر کسی است که به اين نتيجه نرسيده باشد که «نظام» و ايران به لحظه سرنوشتساز نزديک میشوند. اگر تا کنون يا جامعه جهانی و يا زمامداران جمهوری اسلامی، و يا همزمان هر دو، مورد خطاب قرار میگرفتند، حال زمان آن رسيده است وابستگان و دلبستگان رژيم را خطاب قرار داد، تجربه تاريخ و رويدادهای اخير کشورهای منطقه را به آنان گوشزد کرد، روح و ضرورت زمان را به آنان يادآوری نمود که حکومتهايی مانند جمهوری اسلامی ديگر در آن جايی ندارند، آتش زير خاکستر اعتراض و عصيان جامعه را به آنها نشان داد که اگر شعلهور شود، دامان آنان را نيز خواهد گرفت، و اين حقيقت انکارناپذير را برايشان تصوير کرد که دست در دست يکديگر بايد به داد ايران رسيد وگرنه اين نظام رفتنی است و انفجار «زاغه مهمات» حتا اگر ادعاهای رژيم درباره دليل آن درست باشد، تنها يکی از نشانههايی است که بايد آن را جدی گرفت.
با وجود اين، هنوز يک هفته از انفجار مهيب «زاغه مهمات» سپاه پاسداران نگذشته، ظاهرا همه چيز آرام شده و خبرش زير انبوه توليدات گفتاری و نوشتاری و تصويری گم شده است. ولی آيا رژيم به همراه وابستگان و دلبستگانش میتواند نفس راحتی بکشد و دل را به اين خوش کند که اين انفجار «آزمايش» را «فقط دو هفته» عقب انداخت؟! آيا اين طعم تلخ و مرگبار جنگ نبود که بار ديگر به آنها نيز چشانده شد؟ آيا جنگ با آن ويرانی و آوارگی و مرگی که بار اول به همراه داشت، اين بار هم «نعمت» خواهد بود؟ برای کی؟!
به شما وابستگان رژيم!
به عکسهايی نگاه میکنم که خبرگزاریهای جمهوری اسلامی از بدرقه کشته شدگان انفجار مهيب «زاغه مهمات» در پادگان سپاه پاسداران منتشر کردهاند. حتما نزديکان و دوستانشان هستند که اين گونه ضجه میزنند و چهرههايشان از غم و درد در هم پيچيده شده است. من نيز، بدون آنکه بخواهم، خود به خود، مانند بسياری از ايرانيان بی درنگ به ياد جانباختگانی میافتم که توسط جمهوری اسلامی در زندان و خيابان به خاک و خون کشيده شدند و چهره بازماندگان آنان را به ياد میآورم که از عزيزانشان که گاه شمارشان در يک خانواده به چند نفر میرسد، پس از مدتها بی خبری تنها يک ساک و نشانی نامعلوم يک گور و يا پيکر خونين آنها را در سردخانه و گورستان تحويل گرفتند.
من از کشته شدن اين پاسداران و مأمورانی که خدمتگزار رژيمی بودند (هستند) که نه تنها از خود آنان نيز سوء استفاده کرده بلکه همواره آنها را عليه مردم نيز به کار گرفته و میگيرد، خوشحال نشدم، و با وجود در نظر آوردن خيل عظيم خانوادههايی که اين رژيم عزيزانشان را از آنان ربوده و سبب تغيير غمانگيز و دردناک سرنوشت ميليونها ايرانی شده است، حس تلافیجويی در من نبود. ولی اعتراف میکنم که از مرگ آنان در اين حادثه مرگبار، غمگين نيز نشدم! مانند بسياری از ايرانيان، که کاملا نيز قابل درک است، نگفتم «حقشان بود!» ولی مانند قربانيان بسياری از رويدادهای ديگر در سراسر جهان که آدم بدون آنکه بشناسدشان برای سرنوشت غمانگيزشان غمگين میشود، دلم برای کشته شدگان «زاغه مهمات» نسوخت! من مچ خودم را در اين احساس که «همدردی» با سرنوشت و خانوادههای اين افراد در آن جايی نداشت، گرفتم و بايد به خودم پاسخ میدادم. و اين پاسخ را تنها در مسؤليت انسانها و نقشی که آنان در سرنوشت خود و پيرامونيان و نهايتا سرزمينشان بر عهده میگيرند میتوانستم بيابم.
چرا بايد برای کسانی غمگين شوم که برای حفظ يک نظام کمر به نابودی ميهنشان بستهاند؟! اينکه آنها «فکر میکنند» به نظام و کشور، هر دو، خدمت میکنند، تغييری در اين واقعيت آشکار نمیدهد که به گفته دوست و دشمن هيچ حکومتی به اندازه جمهوری اسلامی، ايران را به ورطه نابودی نکشانده است.
اين بار نخست نيست که وابستگان رژيم که از برکت ارتباطات شغلی و خانوادگی در امنيت و آسايش و عمدتا رفاه زندگی میکنند، طعم «جنگ» را میچشند. در جنگ هشت ساله نيز به غير از يک دايره کاملا «عالیرتبه» که نه خودش به جنگ میرفت و نه نام کسی از فک و فاميل آنها را میتوان در ميان به جنگ رفتگان، زخمیها، معلولان، آوارگان و يا کشتهشدگان جنگی يافت (عکسهای تزيينی در مناطق امن جبهه و به همراه محافظ به درد تبليغ و عوامفريبی میخورند) کم نبودند افرادی که وابسته به رژيم بودند و برای دفاع از کشور جان خود را از دست دادند و خانوادههای داغدار به جای گذاشتند. اگر دو سال نخست جنگ، دفاع از خاک ميهن به شمار میرفت و رژيم مانند هميشه (درست مانند رأیگيریها) آن را به حساب دفاع از خود مینوشت (و درباره شرکت در هر جنگ ديگری نيز جز اين نخواهد کرد) شش سال بعدی را جمهوری اسلامی با هدايت بنيانگذارش و مشاورانی که میدانستند از پس حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی پس از انقلاب و جنگ، هر دو، بر نخواهند آمد، صرف از يک سو تار و مار مخالفان و از سوی ديگر تلاش برای رسيدن به «قدس» از راه «کربلا» کرد.
جنگ «نعمت» بود. جنگ «نعمت» ماند. و رژيم تلاش کرد با نهادهايی مانند «بنياد مستضعفان» و «بنياد شهيد» و تدابيری چون سهميههای ويژه برای خانوادههای آنان و هم چنين وابستگان و مزدبگيران خود در سپاه و بسيج، بخشی از اين «نعمت» را در جيب آنان بريزد و بدين سان پايههای اجتماعی خويش را مستحکم نگاه دارد. ولی به راستی چند خانواده را میتوان يافت که وجوه دريافتی و امکانات اين جهانی را با جان فرزندان و همسران و پدرانی که به جنگ فرستاده میشوند و يا در راه توليد ابزار جنگی رژيم در انفجارهايی که آغاز شده و ادامه نيز خواهد يافت تاخت بزند؟! آن هم تنها در صورتی که اين انفجارها، به هر دليلی که روی دهند، در پادگانهای نظامی محدود بمانند و به تأسيسات اتمی کشيده نشوند. وگرنه دامنه ويرانگری آن بر کسی روشن نيست و کمترين آن اين است که هر آنچه از ثروت کشور به پای آنها ريخته شد، بر باد خواهد رفت. تلفات انسانی و پيامدهای بيولوژيک و محيط زيستی به جای خود که دامنه نابودکنندهاش بسی بيش از آن ثروت از دست رفته است.
به شما دلبستگان رژيم!
در نخستين واکنشها نسبت به انفجار «زاغه مهمات» سپاه پاسداران، جمهوری اسلامی هم شايعه «آزمايش اتمی» و هم شايعه «خرابکاری» را رد کرد و ناشيانه مدعی شد که اين انفجار هنگام «جابجايی مهمات» روی داده است! اين ادعا از سوی رژيمی که ادعای اقتدار دارد و زمامدارانش هر روز مشغول حواله مشت و لگد و سيلی به «استکبار جهانی» هستند، بيش از هر چيز سبب تمسخر شد. حکومتی که در جابجايی مهماتش چنين انفجار عظيمی رخ دهد که حتا سبب کشته شدن طراح و پيشبرنده برنامه موشکیاش شود، سرنوشتاش در يک حمله نظامی بهتر از رژيم صدام و قذافی نخواهد بود.
در خبرهای بعدی به ويژه پس از ابراز خوشحالی مقامات اسراييل، گمان دخالت موساد در اين انفجار قوت گرفت. در آخرين خبر از سوی مسئولان خود رژيم اما اعلام شد که اين انفجار به هنگام «آزمايش» ابزاری روی داده است که قرار است «اسراييل» را از ميان بردارد! اين «موضع» نه تنها بيشتر پيامی است با اين مضمون: بيا منو بزن! بلکه حتا اگر واقعا اسراييل نقشی در اين انفجار داشته باشد، آن را به تمامی توجيه میکند و اصلا لازم نيست مسؤلان آن کشور به خود زحمت بدهند که ديگران را درباره درستی اقدام خود قانع کنند! به هر روی، به نظر میرسد پرونده اين حادثه نيز به سرنوشت آن پروندههايی دچار شود که هرگز چند و چون آنها معلوم نشد و تنها شايد در آينده بتوان به واقعيت آن دست يافت.
درست بر زمينه چنين واقعياتی است که نقش دلبستگان رژيم که اصلاحطلبان و مدافعان آنان نيز جزو آنان به شمار میروند، برجسته میشود. نمیتوان تصور کرد که آنان سی و اندی سال است در رژيم هستند و دست کم هشت سال نهادهای تعيين کننده رژيم را در دست داشتند و مهمتر از همه نسبت به همه آن احزاب و گروههايی که تار و مار شدند، بيشترين امکانات تشکيلاتی و هنوز رسانهای را دارند، ولی دست روی دست گذاشتهاند و مانند کسانی که هيچ کدام از اين پيشينهها و امکانات را ندارند، حرفی میزنند و بيانيهای میدهند و فلان و بهمان را «محکوم» میکنند!
من هراس دلبستگان رژيم را درک میکنم. آنها بنا به تجربه درست مانند دوران «اصلاحات» و شکلگيری «جنبش سبز» از اينکه سر نخ جريانات از دستشان در برود هراس دارند. آنها از اينکه جمهوری اسلامی دچار فروپاشی شود هراس دارند. آنها میخواهند اطمينان داشته باشند (از کجا؟! از طرف کی؟!) وقتی از خود و امکاناتشان مايه میگذارند، آنچه روی خواهد داد، به تقويت آنها و نگهداری نظام جمهوری اسلامی، اما به سرکردگی آنها، بيانجامد. تنها دليل اينکه هربار اين دلبستگان رژيم، چه در جنبش دانشجويی، چه در جنبش زنان، هم در دوره «اصلاحات» و هم در روزهای «جنبش سبز» نه تنها از پشتيبانی و آرای بيست ميليونی مردم استفاده نکردند بلکه هر بار آنان را به خانههايشان باز گرداندند، همين بود.
اينک اما کمتر کسی است که به اين نتيجه نرسيده باشد که «نظام» و ايران به لحظه سرنوشتساز نزديک میشوند. اگر تا کنون يا جامعه جهانی و يا زمامداران جمهوری اسلامی، و يا همزمان هر دو، مورد خطاب قرار میگرفتند، حال زمان آن رسيده است وابستگان و دلبستگان رژيم را خطاب قرار داد، تجربه تاريخ و رويدادهای اخير کشورهای منطقه را به آنان گوشزد کرد، روح و ضرورت زمان را به آنان يادآوری نمود که حکومتهايی مانند جمهوری اسلامی ديگر در آن جايی ندارند، آتش زير خاکستر اعتراض و عصيان جامعه را به آنها نشان داد که اگر شعلهور شود، دامان آنان را نيز خواهد گرفت، و اين حقيقت انکارناپذير را برايشان تصوير کرد که دست در دست يکديگر بايد به داد ايران رسيد وگرنه اين نظام رفتنی است و انفجار «زاغه مهمات» حتا اگر ادعاهای رژيم درباره دليل آن درست باشد، تنها يکی از نشانههايی است که بايد آن را جدی گرفت.
با وجود اين، هنوز يک هفته از انفجار مهيب «زاغه مهمات» سپاه پاسداران نگذشته، ظاهرا همه چيز آرام شده و خبرش زير انبوه توليدات گفتاری و نوشتاری و تصويری گم شده است. ولی آيا رژيم به همراه وابستگان و دلبستگانش میتواند نفس راحتی بکشد و دل را به اين خوش کند که اين انفجار «آزمايش» را «فقط دو هفته» عقب انداخت؟! آيا اين طعم تلخ و مرگبار جنگ نبود که بار ديگر به آنها نيز چشانده شد؟ آيا جنگ با آن ويرانی و آوارگی و مرگی که بار اول به همراه داشت، اين بار هم «نعمت» خواهد بود؟ برای کی؟!
Ingen kommentarer:
Send en kommentar