torsdag den 15. marts 2012

سوگند به بهار، این زندانیان آزادگانند، رهایشان کنید

 

چکیده :" ما نمی دانیم چرا قاچاقچیان ، کلاهبرداران ، فروشندگان سوال های کنکور و دایر کنندگان خانه های فساد شامل عفو و مرخصی و آزادی مشروط می شوند ، اما کسی فکری برای زندانیان سیاسی نمی کند؟" پرسشی که این روزها و همه روزها، خیلی ها از خود می پرسند. چرا کسی به این آزادگان مرخصی نوروزی نمی...


“در بهار ، اغلب ، شکارچیان ، پرنده ها را صید نمی کنند،در بهار پرنده داران نیز ، پنجره قفس ها را باز می کنند تا در باغ بلبلانه چهچه بزنند…..”.
اینها را رهنورد قبل از اینکه خودش یکی باشد از همین زندانی ها که به هر مناسبتی که می شد برایشان نامه می نوشت و بیانیه می داد. قبل از اینکه رهنورد در دیوارهای بلند بن بست اختر محصور شود، هر روز قدمش شادی را به خانه یکی از زندانیان می برد و حس همراه بودن را برای آنان به ارمغان می آورد.
زهرا رهنورد امید داشت بهار همانطور که دل سیاه خاک را می گشاید و آن را به ” سبزه” مهمان می کند، حاکمان را ” بهاری” کند و زندانها را بگشایند ، تا فرزندان این خاک نفسی تازه کنند که چنین نشد و امسال دو بهار است که او هم به همان جرمی که همگان “نکرده” مجازات می شوند، در جایی نامعلوم در حبس است.
زندانیانی که “بزرگند” در دورنمای فعالیت سیاسی خود شاید دیده بودند، حبس و حصر را، اما آنان که شاید ” رای اولی” ها بودند هرگز گمانشان نبود که پاداش “سبزی”، دیوارهایی سیاه و سرد باشد به بلندای اوین.
“زندانیان گمنام و بی نام و نشان ، از زن و مرد و پیر و جوان و نوجوان” که بدنه همین ملتند. ” نه خاکریز اولند و نه سنگری که فتح آن موجب خوشحالی شده باشد” و نه “سنگری است که سیاسیون پشت آن پنهان شده باشند” که بخواهند تسویه حساب های گروهی خود را با آن تنظیم کنند. خواسته ای هم ندارند. نه می خواهند قدرت را باکسی شریک شوند و نه داعیه ای دارند در گردش نخبگان. یک پرسش ساده داشته اند و از یک “حق”سوال کرده اند. پرسیده اند ” رای من کجاست؟” همین!
همین مردم کوچه و بازار هستند. فرزند من ، فرزند تو، همسایه و دوست. کارگر است و دانشجو. پزشک است و نقاش. اما کسی آنها را نمی شناسد. دیگر کسی هم نیست که برای آنها بیانیه بدهد و رایزنی کند. آنقدر کسی به آنها نمی اندیشد که وقتی بهار پشت بهار می گذشت و کسی یادی از زندانیان گمنام نکرده بود، یک روز که باز بهار رسیده بود و زندان شکوفه زد و زندانیان گمنام ” بهارانه ” نوشتند و شاید برای اولین بار فریاد زدند که ما ” معترضانی ساده ایم”. نامه ای از اوین آمد به مقصد همه ایران.
از جرمشان نوشتند “دریافت و ارسال پیامک و ایمیل، تماشای تجمع‌های اعتراضی و همراهی با سکوت معترضان به نتایج انتخابات” اما چه ظالمانه به “محاربه، توهین به مقامات، تبلیغ علیه نظام و تجمع و تبانی”، متهم و در دادگاه‌هایی بدون حضور وکیل مدافع و گاه در نبود نماینده دادستان به احکامی بیش از شش سال حبس محکوم شدند.
و باز هم پرسشگری کرده بودند که ” ما نمی دانیم چرا قاچاقچیان ، کلاهبرداران ، فروشندگان سوال های کنکور و دایر کنندگان خانه های فساد شامل عفو و مرخصی و آزادی مشروط می شوند ، اما کسی فکری برای ما نمی کند؟”
پرسشی که این روزها و همه روزها، خیلی ها از خود می پرسند. چرا کسی به این آزادگان مرخصی نوروزی نمی دهد؟
سه بهار هم به مدد آنها نمی آید و آنها بیگانه اند با سفره هفت سین خانه هایشان. نه آغوش گرمی و نه انعام و اکرامی در “جشن فتح خیبری” که برپا شده. حتی خانواده ها دیگر نمی توانند عزیز دربندخود را دراین ایام نوروزی ملاقات کنند، چرا که زندانبان هم به مرخصی می رود! زندانبان هم “خانواده” ای دارد که او را می طلبد در کنار سفره هفت سین.
باز، گویی “سین های” هفت سین آماده اند تا بر سفره هایی که پشت دیوار اوین پهن می شوند، بنشینند. باز امسال هر ایرانی هفت سینش را با یک سین از ” سبزی ” اعتراض و به یاد زندانیان در بند زینت می دهد. و خانواده ها درکنار دیوار سردی که بین آنها و عزیزشان فاصله انداخته باز ” یا محول الاالحال و الاحوال” می خواندند و دست یاری به سوی خدایشان بلند می کنند. شاید او ” احسن الحال” را برای آنان به ارمغان بیاورد.
سه سال است که تسبیح نامها هنوز در دستان ساجده می چرخد. او هر روز اسمی به اسامی بزرگ مردان و زنان این دیار می افزاید. به نام همه‌ نام‌های بلند. به نام همه‌ بزرگی ها. به نام همه‌ اسم‌های اعظم خدا. به نام همه‌ زندانیان. او می داند که ” مجیب” است و دعوت مضطران را اجابت می کند. “امید” دارد شاید درها باز شود و نامی که می خوانند عبدالله باشد و مهدی یا نسرین باشد و لیلا. و شاید روزی فیض‌الله یا داوود. مصطفای اوین باشد یا عیسای گوهردشت. فرقی ندارد، او همه نام ها را می خواند. “میر” در بند و ” شیخ” آزاده. او باز هم دارد تسبیح می گرداند و همراه با بانوی سبز می گوید ” قسم به بهار، که اینان آزادگانند، رهایشان کنید. با چشم‌هایی نمور از اشک و دلهایی پر امید، آمین بگوئید

Ingen kommentarer: